۱۴۰۳ شهریور ۷, چهارشنبه

روز نوشت الکی

 صبح‌ها حدود هفت آفتاب طلوع می‌کنه و حوالی نه و ربع کم شب غروب. فک کنم زندگی طبیعی من همینه، که شب زودتر تاریک بشه. واقعا وقتی تا ۱۱ شب هوا روشنه نه تنها هیچ غلطی نمی‌کنم بلکه حرص هم می‌خورم که خوب که چی، چرا روشنی، ما که کسب رو نداریم، ما که جایی رو نداریم پس همون بهتر زودتر غروب کنی بخوابیم والا. هفته دیگه مدرسه‌ها شروع می‌شه. قشنگ چالش‌های دهن‌سرویس کن منتظرم هستن! 

امروز هوا تا سی درجه رفت ولی خیلی خوب و قابل تحمل بود. اون وقتایی که شرجی می‌شه، اون وقتاس که به فنا می‌ریم. 

دیروز سر کلاس معلم رید به یکی، رسما. نمی‌دونم چرا انقدر آدم‌ها دچار توهم هستن درباره‌ی خودشون، یکی باید ور دار بزنه تو گوششون بگه بابا بیا پات رو بذار رو زمین راه برو، انقد با تعریف‌های چس مثقال بقیه توهم نزن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر