۱۴۰۳ مهر ۲۹, یکشنبه

تعارف‌های تخماتیک

 یکی از هم‌کلاسی‌ها ایده‌ی داستانش را مطرح کرد. زن و مردی که تازه بچه‌دار شده‌اند و زن حالا می‌خواهد برود دنبالدپروسه تغییر جنسیت و نهایتا این جمله را گفت که خب سه مرد در یک اقلیم نگنجد! 

بعد صوفی یک نکاتی را بهش متذکر شد و الخ. زن ۵۶ سال دارد و مددکار اجتماعی است و در گروه نوشت که فک کرده ایده.اش خیلی ناب است و حالا با حرف‌های صوفی سرخورده شده و نمی‌تواند داستانش را بگذارد در گروه!!!

بعد از مقادیری چس ادامه بازی داستانش را گذاشت و خب، من رفتم در فاز ما هیچ ما نگاه!

بدتر اینکه چند نفری که کامنت گذاشتن مثل همیشه در حال به‌به و چه‌چه و اصلا یک حالی شدم که بی‌خیال نظر دادن شدم. باورم نمی‌شه تو یک گروه ۱۶ نفره که ادم‌ها باید حداقل نسبت بهم احساس مسولیت کنند، صداقت داشته باشن و بهم کمک کنن که رو به جلو برن بیشتر وقت‌ها نهایتا پنج نفر نظر می‌دن که سه تاش فقط تعریف و تمجید تخماتیکه. یعنی تو که انقد خوب می‌نویسی و فوق‌العاده‌ای و کوفت چرا اینجایی برو کتابت رو بنویس! چند بار هم تذکر داده شده که اینجا جای لاس زدن و تعریف بی‌جا نیس ولی خب انگار اگر ابن تعریف‌های الکی نباشه یه جای کار می‌لنگه!

خلاصه که داستان به آبکیتربن وجه ممکن شروع و تموم شد و تعریف‌ها در حد شاهکار بود! گاهی می‌گم شاید بچه‌های گروه کارهای خوب و داستان‌های قوی نخوندن. آخه مگه میشه برای کارهایی انقد ضعیف اینجور به‌به و چه‌چه کرد و طرف بره تو فاز توهم و من چقد بی‌نظیرم! 

خلاصه که تعارف و تمجید الکی بدبخت‌کننده‌اس و بخشی از فرهنگ ماست.

پ.ن: ساعت بیداری‌م از دو اومده روی دوازده، خدایا شکرت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر