ساعتها رو یه ساعت کشیدن عقب و من به بیخوابی این موقع چقدر وفادارم، تو روحم!
بچه دیشب موقع خواب گریه میکرد که نمیخواد بزرگ بشه چون بعدش پیر میشه!!! هیچ.جوری نتونستم آرومش کنم، خودمم ریز ریز گریه کردم پشت سرش. آخه بچه جون چرا باید ذهنت آنقدر درگیر پیر شدن بشه...دفعه قبل گفتم آدما ورزش میکنن و قوی میمونن خودشون کارهاشون رو میکنن بعد هی یادآوری میکرد یادت نره ورزش کنی، اصلا من نمیخوام پیر بشی و الخ...هی یعنی در روزهایی هستم که اشکم دم مشکمه. کاش همهچی یه کم لطیفتر بگذره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر