هی میگم فردا بیاد، بهتر میشم، نه شنبه بیاد و فلان امتحان رو بدم خوب میشم، نه دوشنبه گزارشم رو تحویل بدم خوب میشم و...
نه بابا این احوالت همینه که هست و از اونجا که از رو هم نمیره پس بهتر من بزنم به کوچهی آشنای علی چپ.
امروز یه دوست نازنین تو کامنتش یه جمله گذاشته بود و برام نوشته بود: "خوشم اومد ازین جمله گفتم شریکت کنم در خوشیش"
منم تصمیم دارم از این به بعد بعضی از تجربههای کاریم رو اینجا بنویسم شاید شما هم خوشتون بیاد.
دو یا سه هفته پیش با سه نفر دیگه رفتیم کلیسای ارامنه شیراز.(واقع در محلهی قدیمی سنگ سیاه شیراز).
جشن سال نو ارامنه و غسل تعمید(جشن سال نو ارامنه در پنج ژانویه برگزار میشود ولی چون در شیراز کشیشی برای برگزاری مراسم ندارند این مراسم با چند روز تاخیر و با حضور کشیشی از اصفهان برگزار میشود.)
روز جمعه؛ آسمون آبی، هوا آفتابی، کمی سرد و خیابونها خلوت.
باید از کوچههای تنگ و باریک محله سنگ سیاه رد میشدیم تا به جایی به اسم بازارچهی ارامنه، روبروی مسجد مشیر میرسیدیم. با سوال از چند مغازهدار و عابر پیاده رسیدیم به یه در بزرگ سفید رنگ که نیمه باز بود. وقتی هم وارد حیاط شدیم به جز یک درخت کاج تزیین شده و چند نفری که مشغول صحبت بودند خبری از حال و هوای جشن سال نو نبود.
ولی باور کنید پام رو که از در قدیمی قهوهای رنگ گذاشتم داخل انگار وارد بخشی از تاریخ شدم. فضای داخلی کلیسا جوری بود که اساسی آدم رو میگرفت؛ رنگها، سنگهای یادبود، کندو کاریهای روی دیوارها، تابلوها، بوی عود، دعاهای کشیش و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر