۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه
پریدن از سیم خاردارها
طی همه این سالها یک چیزهایی بوده که در ذهن ما تبدیل به یک غول شده یا چیزی شبیه سیم خاردار.هرگز جرات نزدیک شدن به این سیم خاردار رو نداشتیم چه برسه به گذشتن ازش.
سر همین قضیه سال هاست که خودمون رو از کلی لذت خوب محروم کردیم بدون اینکه کوچکترین تجربهای ازشون داشته باشیم، فقط به خاطر تصویرهای تاریکی که طی همه این سالها در ذهن ما حک کردند.
حالا اما یکی پس از دیگری این سیم خاردارها فتح میشوند گر چه با ترس و اضطراب و گاهی با قدم لزران.
این اتفاق باید میافتد، شاید زودتر از اینها...
۱۴ تیرماه یادم باشد.
یک ماه و یک روز بعد از آن هم باید جایی ثبت شود.
روزهای مردادی
از کجای این روزها بنویسم؟
همین که کمتر برنامه میروم، کمتر موجودات روی اعصاب را میبینم و از دروغگوها فاصله دارم حالم بهتر است.
تحمل فضایی که این موجودات آزار دهنده هم در آن حضور دارند برایم خیلی سخت شده.
فک کن کاری به کارشان نداری ولی از سر تا پای تو را کار دارند.
فک کن حرفی به آنها نمیزنی ولی زل میزنند به چشم هات و شروع میکنن به دروغ گفتن، مگر مجبورید؟
با آن قیافه مظلوم و قدیس نما، شریک دزد و رفیق قافلهاند.
میگذرد این روزها هم...
آرامش بودن کنار یک نفر به همه این تلخیهای و بیصفتیهای روزگار میارزد.
خدایا تو باش ، دستت را از پشتمان بر ندار همین ما را بس..
همین که کمتر برنامه میروم، کمتر موجودات روی اعصاب را میبینم و از دروغگوها فاصله دارم حالم بهتر است.
تحمل فضایی که این موجودات آزار دهنده هم در آن حضور دارند برایم خیلی سخت شده.
فک کن کاری به کارشان نداری ولی از سر تا پای تو را کار دارند.
فک کن حرفی به آنها نمیزنی ولی زل میزنند به چشم هات و شروع میکنن به دروغ گفتن، مگر مجبورید؟
با آن قیافه مظلوم و قدیس نما، شریک دزد و رفیق قافلهاند.
میگذرد این روزها هم...
آرامش بودن کنار یک نفر به همه این تلخیهای و بیصفتیهای روزگار میارزد.
خدایا تو باش ، دستت را از پشتمان بر ندار همین ما را بس..
اشتراک در:
پستها (Atom)