۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

دیگه حوصله و توان این رو ندارم که اگر کسی از من ناراحت شد یا دلخوری پیش اومد تااش کنم برای حفظ رابطه یا حتی توضیح دادن، انقد که این مدت رابطه با آوم‌ها از زندگی سیر و خسته‌ام کرده. برای یک تلفن جواب ندادن باید پاسخگوی هزار حرف مفت دیگری باشم که ربطی هم به من ندارد و هر بار همین وضع پیش بیاید. خب اگر کسی کار مهم و ضروری دارد می‌تواند پیام بگوارد که مهم و ضروری است حتمن جواب بده نه اینکه بدون اطلاع از شرایط طرف مقابل اون رو قضاوت کنه و حکم رو هم صادر.
بالاخره بعد از حدود ۲۰ روز بنایی و تعمیرات خانه هر جور که بود جمع شد. من خسته بودم و هنوز هم هستم. خسته روحی و روانی و جسمی. بدنم کوبیده است. وسایل را که جا به جا کردیم دستم ضربه خورده و کبود شده. روز بعد از جمع و جور کردن خانه و دقیقن شب کریسمس قرار بود یک نفر مهمان داشته باشیم که شدند چهار نفر و من به هیچ‌وجه آمادگی پذیرایی نداشتم...خیلی اذیت شدم و سخت گذشت. اینکه یهویی دو ساعت قبل از شام افرادی بیایند که مشخصن دوست نداری در چنین وضعی به خانه بیایند وقتی خانه هنوز کار زیاد دارد و به همه چیز توجه زیاد دارند و درباره همه چیز نظر می‌دهند...خلاصه تجربه خوبی نبود...

خاطره‌ سازهایی که می‌روند

زمانی که سر کار می‌رفتم تقریبا هر روز وبلاگم رو به روز می‌کردم، یه عادت شده بود ولی الان نمی‌دونم چرا انقد دیر به دیر سراغش میام.
دیروز داشتم برای چندمین بار آهنگ جورج مایکل رو که ابتدای کارتون آن‌شرلی بود رو گوش می‌داد با اون صدای جادویی آقای مدقالچی. یه جور اشک و غمی اومد سراغم که دلم خواست بیام و تو وبلاگم بنویسم. هر چی به مغرم فشار آوردم پسورد رو یادم نیومد. مغرم کلن قفل شده بود. چند باری تلاش کردم و یهویی یه حالت ترس و استرس هم اکمد و اضافه شد اینکه نکنه این‌ها نشونه‌های آلزایمر باشه...سعی کردم فکرای منفی رو از خودم دور کنم و به جاش عکس بگیرم. امروز یهویی سر صبحونه پسورد یادم اومد جای دو تا حرف رو اشتباه کرده بودم و اون شب هیچ‌جور یادم نمی‌اومد. امروز صبح اولین خبری که دیدم درگذشت دنیا فنی‌زاده عروسک گردان کلاه‌قرمزی بود که اندوه عمیق اومد تو دلم نشست. یادمه همون قدیما که اسمش رو می‌دیدم به عنوان عروسک گردان خیلی از اسم دنیا خوشم می‌اومد بین همه اون اسم‌های متداول اسم خاص و متفاوتی بود.خدا رحمتش کنه.چه دنیایی شده:(