باید برای خودم متاسف باشم که شاد بودن را که لبخند زدن را فراموش کردم.
می توانم برای همراهی با دوستانم تظاهر به شادی کنم به اینکه چقد خوشحالم و...
همیشه یک جایی گوشه دلم شاید هم ذهنم می ترسیدم از اینکه یک روز خوب بیاید و خبری از آن شادی عمیق آن خوشحالی و انرژی که انتظارش را دارم نباشد...آن روز آمده ولی...
خوشحالیم بابت شادی و برق امید توی چشم های دوستانم بود، همین که زنگ می زدند و صدایشان پر از خنده و امید بود...
هر دو روز را ماندم توی خانه و با "او"ی پر حسرت حرف زدم، دلش لک زده بود پیش دوست هایش باشد، وسط کوچه خیابان های آشنایِ شهرش...
ترکیبی از شادی، غم، بیم و امید با طعم انتظار...انتظار...
بیشتر به سکوتِ پردرد گذشت.
۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه
۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه
لحظههای شادِ پر اشک
در کنار این حجم از شادی و خوشحالی من غم عمیقی دارم، جایِ «او» یِ عزیزم و هزاران نفر مثل اون تو این شادی خالیه.
جای همه دوستایِ عزیزمون که بیگناه خونشون ریخته شد، جای همه عزیزان در بند...
جای میرعزیز و بانو و شیخ.
چهار سال انتظار برای این لحظهها، این لحظههای شادِ پر اشک.
مبارک همه باشه.
امیدوارم آقای روحانی قدر تک تک این رایها و حمایتی که ازش شد رو بدونه.
به امید آزادی همه عزیزان در بندمون و به امید روزی که در کنار عزیزای دور از وطن جشن بگیریم.
جای همه دوستایِ عزیزمون که بیگناه خونشون ریخته شد، جای همه عزیزان در بند...
جای میرعزیز و بانو و شیخ.
چهار سال انتظار برای این لحظهها، این لحظههای شادِ پر اشک.
مبارک همه باشه.
امیدوارم آقای روحانی قدر تک تک این رایها و حمایتی که ازش شد رو بدونه.
به امید آزادی همه عزیزان در بندمون و به امید روزی که در کنار عزیزای دور از وطن جشن بگیریم.
۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه
یک رای حق من است
رای دادن از معدود حقهایی است که برای من به عنوان جنس مونث در این کشور باقی مانده است.
نه آنها که رای میدهند مزدور، خائن، بیشرف و فراموشکار هستند و نه آنها که رای نمیدهند.
این تقسیم بندیهای تحقیر آمیز و خودی و غیر خودی کردن و الخ چه نتیجهای دارد جز ایجاد شکاف بین ما که روزگاری دست در دست هم فریاد میزدیم "ما بیشماریم".
یک رای حق من است، آن را به اسم حسن روحانی به صندوق میاندازم و امیدوارم سالم به مقصد برسد.
پ.ن: شش روز هفته را زحمت کشیدهاید، خستهاید و نیاز به استراحت دارید؟ درست. ولی هر جمعهای که جمعه ۲۴ خرداد ۹۲ نمیشود. کمی زودتر از جمعههای قبل بیدار شوید، هی نگویید عصر که هوا خنکتر شد میروم. صبح اول وقت تا قبل از صلات ظهر بروید این رای مبارک و روحانی خود را بندازید توی صندوق یک فوتی هم حوالهاش کنید و امیدوار باشید سالم به مقصد برسد.
نه آنها که رای میدهند مزدور، خائن، بیشرف و فراموشکار هستند و نه آنها که رای نمیدهند.
این تقسیم بندیهای تحقیر آمیز و خودی و غیر خودی کردن و الخ چه نتیجهای دارد جز ایجاد شکاف بین ما که روزگاری دست در دست هم فریاد میزدیم "ما بیشماریم".
یک رای حق من است، آن را به اسم حسن روحانی به صندوق میاندازم و امیدوارم سالم به مقصد برسد.
پ.ن: شش روز هفته را زحمت کشیدهاید، خستهاید و نیاز به استراحت دارید؟ درست. ولی هر جمعهای که جمعه ۲۴ خرداد ۹۲ نمیشود. کمی زودتر از جمعههای قبل بیدار شوید، هی نگویید عصر که هوا خنکتر شد میروم. صبح اول وقت تا قبل از صلات ظهر بروید این رای مبارک و روحانی خود را بندازید توی صندوق یک فوتی هم حوالهاش کنید و امیدوار باشید سالم به مقصد برسد.
۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه
روح امید
فارغ از اینکه چه نتیجهای رقم بخورد، از اینکه زنده ماندم و برق امید و زنده بودن روح امید را با وجود همه سرکوبها و سرخوردگیها باز هم دیدم از خدا متشکرم.
رایی که میدهم به منزله فراموشی نیست. جای داغ همیشه میماند، کهنه نمیشود همیشه تازه است.
این روزها باید این بذر امید را که طی این چهارسال زیر لگدهای اقتدارگرایان و سرکوبگرایان جوانه زده را دست به دست دل به دل پخش کنیم، این جوانه باید که ریشههایش محکم شود.
این کشور مالِ همه ما است و یک زندگی معمولی همراه با آرامش حق ما.
حق را باید گرفت، هر چند هزینه دارد ولی کاش همه ما برای گرفتن حقمان تلاش کنیم.
رایی که میدهم به منزله فراموشی نیست. جای داغ همیشه میماند، کهنه نمیشود همیشه تازه است.
این روزها باید این بذر امید را که طی این چهارسال زیر لگدهای اقتدارگرایان و سرکوبگرایان جوانه زده را دست به دست دل به دل پخش کنیم، این جوانه باید که ریشههایش محکم شود.
این کشور مالِ همه ما است و یک زندگی معمولی همراه با آرامش حق ما.
حق را باید گرفت، هر چند هزینه دارد ولی کاش همه ما برای گرفتن حقمان تلاش کنیم.
۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه
در شهر
این چند روز هوا خیلی گرم شده ولی فضای انتخابات تقریبا سرد و بیروح است، البته وقتی مقایسه میشود با چهار سال پیش.
این روزها تبلیغات کاندیداهای شورای شهر در و دیوار شهر را دگرگون کرده.
رسمن عدهای از این شوراییها که شش سال بر صندلی شورا تکیه زدند و در نهایت کاری هم نکردند که این شهر یک تکان اساسی بخورد دوباره کاندید شدهاند و چه خرجها که نمیکنند.
پیامکها هم مردم را مدام شهروند فهیم، باهوش و الخ میخواند، البته که این قرب و منزلت برای همین چند روز است و بس.
بعدش باید ماهها پشت در اتاق یکی از همین کاندیداها بمانی تا شاید وقت ملاقاتی گیرت بیاید.
این روزها تبلیغات کاندیداهای شورای شهر در و دیوار شهر را دگرگون کرده.
رسمن عدهای از این شوراییها که شش سال بر صندلی شورا تکیه زدند و در نهایت کاری هم نکردند که این شهر یک تکان اساسی بخورد دوباره کاندید شدهاند و چه خرجها که نمیکنند.
پیامکها هم مردم را مدام شهروند فهیم، باهوش و الخ میخواند، البته که این قرب و منزلت برای همین چند روز است و بس.
بعدش باید ماهها پشت در اتاق یکی از همین کاندیداها بمانی تا شاید وقت ملاقاتی گیرت بیاید.
۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه
پسرک قربانی
دارم کتاب پسری از گوانتانامو رو میخونم، داستان خالد پسری که بیگناه دو سال از عمرش را در این زندان گذرانده و شاهد شکنجهها و مصایب بسیار بود.
یه جایی آن آخرها که برگشته بود، که یهو خیره میشد به جایی یا چیزی که پرتش میکرد به گذشت درکش میکردم.
احساس میکردم نویسنده باید این حسها را یا تجربه کرده باشد یا از زبان آنهایی که تجربه کردهاند شنیده باشد.
تصمیم گرفتم ایمیل نویسنده را پیدا کنم و برایش بنویسم چقدر خوب حسهای سردردگمی، استیصال، گم گشتگی، ترس و انزوای خالد را منتقل کرده و چقدر برایم باورپذیر بوده.
بعد از مدتها خودکار به دست گرفتم و با آن خط انگلیسی پیج پیچیام که آن سالها تحسین میشد روی کاغذ نوشتم تا بعدتر تایپ کنم.
حس کردم این حس دردِ مشترک چقدر به من انگیزه داد برای اینکه بعد از مدتها بنویسم، نوشتن به یادم آوردن چقد به لحاظ روحی تخریب شدم.
پ.ن: مستند امشب بی بی سی...یه مرد بود یه مرد که هنوز هم مردانه هست. مردی که خط قرمزش حق مردم بود و هست.
-چوب و موتور هزار کم بود حالا حمله گاز انبری هم اضافه شد به پرونده تاریک سردار.
یه جایی آن آخرها که برگشته بود، که یهو خیره میشد به جایی یا چیزی که پرتش میکرد به گذشت درکش میکردم.
احساس میکردم نویسنده باید این حسها را یا تجربه کرده باشد یا از زبان آنهایی که تجربه کردهاند شنیده باشد.
تصمیم گرفتم ایمیل نویسنده را پیدا کنم و برایش بنویسم چقدر خوب حسهای سردردگمی، استیصال، گم گشتگی، ترس و انزوای خالد را منتقل کرده و چقدر برایم باورپذیر بوده.
بعد از مدتها خودکار به دست گرفتم و با آن خط انگلیسی پیج پیچیام که آن سالها تحسین میشد روی کاغذ نوشتم تا بعدتر تایپ کنم.
حس کردم این حس دردِ مشترک چقدر به من انگیزه داد برای اینکه بعد از مدتها بنویسم، نوشتن به یادم آوردن چقد به لحاظ روحی تخریب شدم.
پ.ن: مستند امشب بی بی سی...یه مرد بود یه مرد که هنوز هم مردانه هست. مردی که خط قرمزش حق مردم بود و هست.
-چوب و موتور هزار کم بود حالا حمله گاز انبری هم اضافه شد به پرونده تاریک سردار.
۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه
فاجعه
ترجیح دادم مناظره را از رادیو گوش کنم.
من هم نگرانم و هم میترسم از فاجعهای اسفناک به نام جلیلی!
هر بار افکار پوسیدهاش را بیشتر نمایان میکند و آن جزم اندیشیاش را.
من هم نگرانم و هم میترسم از فاجعهای اسفناک به نام جلیلی!
هر بار افکار پوسیدهاش را بیشتر نمایان میکند و آن جزم اندیشیاش را.
شب نوشت
بیشتر روز را در یک حالت منگی اعصاب خرد کن به سر بردم، حتی برای چند ساعت دوباره دست چپم یک جورهایی بیحس ولی سنگین شده بود.
دیگر دارم یه این بیحس شدنها عادت میکنم.
دارم کتاب میخوانم و از انتخابهایم برای مطالعه در این روزها راضی هستم.
مدت هاست میخواهم از نشر افق و کتابهای خوبی که در ردههای کودک، نوجوان و بزرگسال منتشر میکند بنویسم ولی تنبلی میکنم.
حالا هم بیخوابی زده است به کله مبارک، سرعت هم انقدر کم است که نمیشود دانلود کرد حتی همین فیس هم به زور نصفه و نیمه باز میشود.
بعد از مدتها چند تا از وبلاگهایی را که قدیم ترها میخواندم دوباره خواندم، خوب است که هستند و هنوز هم مینویسند.
دیگر دارم یه این بیحس شدنها عادت میکنم.
دارم کتاب میخوانم و از انتخابهایم برای مطالعه در این روزها راضی هستم.
مدت هاست میخواهم از نشر افق و کتابهای خوبی که در ردههای کودک، نوجوان و بزرگسال منتشر میکند بنویسم ولی تنبلی میکنم.
حالا هم بیخوابی زده است به کله مبارک، سرعت هم انقدر کم است که نمیشود دانلود کرد حتی همین فیس هم به زور نصفه و نیمه باز میشود.
بعد از مدتها چند تا از وبلاگهایی را که قدیم ترها میخواندم دوباره خواندم، خوب است که هستند و هنوز هم مینویسند.
از این روزها/2
این آقای به اصطلاح هستهای ترس از به قهقرا رفتن را انداخته به جان بخشی از ملت.
بخشی هم که انگار در خواب خرگوشی هستن و دل بسته همان شعارهای آب دوغ خیاری و نخ نمای انقلابی و اسلامی.
بخشی هم که انگار در خواب خرگوشی هستن و دل بسته همان شعارهای آب دوغ خیاری و نخ نمای انقلابی و اسلامی.
۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه
از این روزها/1
تا همین سه سال پیش هم عاشق بستنی شکلاتی بودم بعد از یه تاریخی دیگه همه اون چیزهایی که یه زمان خیلی دوستشون داشتم، خیلی برام مهم بودن، خیلی ارزش داشتن شدن چیزهای معمولی... بود و نبودشون علی السویه است.
همین چند دقیقه پیش تو تاریکی کورمال کورمال بلند شدم رفتم سر فریزر، بستنی برداشتم نشستم پشت میز یه قاشق گذاشتم تو دهنم و به اسم دخترای میر فک کردم... به میر و همسرش که یعنی چیکار میکنن این روزها! که آیا تبعید بهتر از حصرِ؟
قراره چی بشه آخرش؟
بستنی کمک میکنه تو تنهایی خودم یه کم خنک شم فقط، اصلن نفهمیدم مزه چی میداد...
مناظره دیروز یه حس سرخوردگی جمعی رو دوباره رقم زده، البته بر اساس نوشتههای پلاس میگم.
شایدم من اشتباه میکنم، ولی در کل حس خوبی ندارم.
پ. ن: چند روزی هست که به صورت منظم تری خاطرات بینظیر بوتو رو میخونم.
دیکتاتوری، خفقان، حصر، تبعید، کودتا، جنگ و قتل و عام و کشتار انگار جز لاینفک منطقه خاورمیانه و کشورهای دور و اطراف ماست.
همین چند دقیقه پیش تو تاریکی کورمال کورمال بلند شدم رفتم سر فریزر، بستنی برداشتم نشستم پشت میز یه قاشق گذاشتم تو دهنم و به اسم دخترای میر فک کردم... به میر و همسرش که یعنی چیکار میکنن این روزها! که آیا تبعید بهتر از حصرِ؟
قراره چی بشه آخرش؟
بستنی کمک میکنه تو تنهایی خودم یه کم خنک شم فقط، اصلن نفهمیدم مزه چی میداد...
مناظره دیروز یه حس سرخوردگی جمعی رو دوباره رقم زده، البته بر اساس نوشتههای پلاس میگم.
شایدم من اشتباه میکنم، ولی در کل حس خوبی ندارم.
پ. ن: چند روزی هست که به صورت منظم تری خاطرات بینظیر بوتو رو میخونم.
دیکتاتوری، خفقان، حصر، تبعید، کودتا، جنگ و قتل و عام و کشتار انگار جز لاینفک منطقه خاورمیانه و کشورهای دور و اطراف ماست.
اشتراک در:
پستها (Atom)