خیلی وقت هست ننوشتم. چهار روز در هفته درگیر کلاس زبان هستم. مشکل حرف زدن هنوز حل نشده البته بیشتر به خاطر اینه که با کسی در ارتباط نیستم در نتیجه فقط سر کلاس ارتباط دارم و بس. از هفته قبل یه معلم جدید اومد که ۲۸ ساله است. خیلی مهربون و صبوره و اجازه میده ما یعنی دو نفر ارمنی، تایلندی و سودانی بیشتر از روی درسها بخونیم و حرف بزنیم. مشکلی در حل تمرینها و فهمیدن درسها ندارم مشکلم در حرف زدنه. باد بیشتر تلاش کنم. یه مشکل که به نظرم هر روز بزرگتر میشه نداشتن یه دوست قابل اعتماد هست، تاکیدم روی حضور فیزیکی یه دوست هست که متاسفانه ندارم. اینکه بشه چنساعتی رو باهاش گذروند، درد و دل کرد و الخ...
گاهی روزهای ابری و بارونی انقد کش میاد که هر آن احساس میکنه افسردگی میتونه قورتم بده ولی انگار دارم به این آب و هوای تخمی هم عادت میکنم...
گاهی روزهای ابری و بارونی انقد کش میاد که هر آن احساس میکنه افسردگی میتونه قورتم بده ولی انگار دارم به این آب و هوای تخمی هم عادت میکنم...
به خدا من اینجا کامنت گذاشته بودم چرا نیست؟ یعنی نیامده بود؟
پاسخحذفبه هر حال، خانم خوشحالم کلاس شروع شد و از نوشته هات میبینم که داری عادت میکنی. مهمتریندر غربت نداشتن دوست هست. اما به مرور پیدا میکنی. سخت گیری نکن.
راستی گروههای meet up و اسم بنویس. حتما گروههایی دارند برای زبان که مثلا یه سری زبان مادری با مهاجرین یا زبان آموزان صحبت میکنند. برو تو خیابون، کافه و سعی کن در برنامه هایی که علاقه داری شرکت کنی و اونجا کلی دوست میابی که صحبت کنی.
رها جون من فقط همین کامنت رو ازت داشتم
پاسخحذفگاماس گاماس ;)
پاسخحذف