۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

دیگه حوصله و توان این رو ندارم که اگر کسی از من ناراحت شد یا دلخوری پیش اومد تااش کنم برای حفظ رابطه یا حتی توضیح دادن، انقد که این مدت رابطه با آوم‌ها از زندگی سیر و خسته‌ام کرده. برای یک تلفن جواب ندادن باید پاسخگوی هزار حرف مفت دیگری باشم که ربطی هم به من ندارد و هر بار همین وضع پیش بیاید. خب اگر کسی کار مهم و ضروری دارد می‌تواند پیام بگوارد که مهم و ضروری است حتمن جواب بده نه اینکه بدون اطلاع از شرایط طرف مقابل اون رو قضاوت کنه و حکم رو هم صادر.
بالاخره بعد از حدود ۲۰ روز بنایی و تعمیرات خانه هر جور که بود جمع شد. من خسته بودم و هنوز هم هستم. خسته روحی و روانی و جسمی. بدنم کوبیده است. وسایل را که جا به جا کردیم دستم ضربه خورده و کبود شده. روز بعد از جمع و جور کردن خانه و دقیقن شب کریسمس قرار بود یک نفر مهمان داشته باشیم که شدند چهار نفر و من به هیچ‌وجه آمادگی پذیرایی نداشتم...خیلی اذیت شدم و سخت گذشت. اینکه یهویی دو ساعت قبل از شام افرادی بیایند که مشخصن دوست نداری در چنین وضعی به خانه بیایند وقتی خانه هنوز کار زیاد دارد و به همه چیز توجه زیاد دارند و درباره همه چیز نظر می‌دهند...خلاصه تجربه خوبی نبود...

۱ نظر: