۱۳۹۹ مهر ۲۸, دوشنبه

کرونای لعنتی

 آمار ابتلا هر روز بیشتر می‌شود و ترس و اضطراب‌های ما نیز. هر روز دنبال فرصتی هستم که خسته و کلافه نباشم، ذهنم درگیر چیزی نباشد و بتوانم چند دقیقه‌ای زبان بخوانم ولی دریغ، دریغ...

هوا خیلی سرد شده، به جز چندبار که رفتم برای ادامه‌ی کار دندون‌هام جایی نرفتیم. 

صبح ها حتی چهار و پنج بیدار می‌شوم و شب‌ها نهایتا هشت و نیم خوابم.

گاهی انقد خسته‌م که ورزش نمی‌کنم و عذاب وجدان هم می‌گیرم. 

سعی میکنم از روی تبلت کتاب بخونم ولی من آدم کاغذی‌م. کاش چند تا از کتاب‌هام اینجا بودن.

خسته، کلافه، سردرگم، کم‌امید همینجور روزها و شب‌ها پیش می‌روند.

لعنت به کرونا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر