هوا ابری و سرد است ولی همهی جانم را جمع کردم و رفتم سمت شنبه بازار نحیف محله. بالاخره به خریدم و بهزودی مربای به خواهم پخت. دوست دارم خواهرم حداقل از خوردن مربایم لذت ببرد.
هوا سرد است و خزیدهام زیر پتو تا نصفه. بچه دارد برای خودش آوازهایی بدون معنا و فقط آهنگین میخواند. زندگی در کلیشهایترین حالت ممکن در جریان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر