۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

به دنبال زندگی یا چیزی شبیه آن

خب من هنوز هم از این حس عدم امنیت رنج می‌برم، از حرف زدن پشت تلفن می‌ترسم. خیلی وقت‌ها که خودم تنها خانه هستم وقتی تلفن زنگ بزند جواب نمی‌دهم وقتی هم اهل بیت هستند اصلن من طرف تلفن هم می‌روم. با دوستانم هم تقریبا اصلن تلفنی حرف نمی‌زنم مگر اینکه آن‌ها زنگ بزنند و در و دلی داشته باشند مگر نه خیلی کم پیش می‌آید من تلفن کنم. اینجا هم کم می‌نویسم، شفاف هم نمی‌نویسم، یک جوری شده که اصلن به دل خودم هم نیست. همه‌اش از ترسی است که دست از سرم بر نمی‌دارد.
این روز‌ها پیگیر کاری هستم که باید همین روز‌ها به نتیجه برسد، اگر نتیجه‌اش مثبت باشد آخر مهرماه روزهای خوبی و شادی باید در انتظار «ما» باشد.
البته وجدانم راضی است که طی این دو سه هفته اخیر همه کارهای ادارای و غیر اداری که از دستم بر می‌آمده را انجام دادم.
سایت‌های مربوطه را چک کردم ولی نمی‌دانم یک هو این ادا و اصول‌ها و تبصره‌ها از کجا می‌پرند وسط پروسه کاری ما و گند می‌زنند به احوالاتمان.
در جدید‌ترین اتفاق‌های پیش آمده مدارکی را که برای ترجمه فرستاده‌ام تهران، گفته‌اند که باید به تایید فلان جا برسد. رفته‌ام سایت فلان جا را چک کرده‌ام نوشته‌اند چه ما گواهی را صادر کنیم چه در هر شهر و استانی صادر شود همه یکی است ولی حالا برای ترجمه گیر داده‌اند که باید این‌ها تایید کنند.
بهانه‌های الکی است که اعصاب ادم را به فاک عظما می‌فرستد، بعد یکی برایم پیامک می‌فرستد که بی‌حوصلگی نکن الی.
کدام بی‌حوصلگی رفیق؟! من که از بتن و اهن نیستم انقدر با غرور و احساساتم بازی می‌شود.
چهار ماه پیش خودشان برای بازگشتم به کار تماس گرفتند ولی هنوز هم خبری نیست، دلم می‌گیرد! چرا؟
اینکه خانواده وضعیتم را درک نکرده و نمی‌کند، نمی‌فه‌مند خرد شدن غرور یعنی چی؟ من از اول هم باید به این عوضی‌ها می‌گفتم نه من سر کار بر نمی‌گردم ولی... ولی دیگر از توی خانه ماندن و بکیار خسته بودم، چکار باید می‌کردم؟!
این جور وقت‌ها دلگیریم از پدرم صد‌ها برابر می‌شود، اگر با خودخواهی‌هایش مانع‌ام نمی‌شد لااقل بقیه انقدر به غرور ضربه خورده‌ام لگد نمی‌زدند، می‌رفتم یک گوشه دنیا بی‌خیال این عوضی‌ها دنبال زندگی‌ام.
خب، خودم هم به این نتیجه رسیده‌ام که نباید از کسی انتظار داشه باشم حتی خانواده‌ام. اگر توانستم خودم برای خودم قدمی بردارم که عالی است اگر نه حق‌ام است که این روزگار و آدم‌هایش مرا مسخره خودشان بکنند.
حالا یک ماهی هست که دارم شخصا همه تلاش‌های خودم را برای رسیدن به آنچه مدنظرم است انجام می‌دهم، گیر و گرفتاری کم نیست ولی نا‌امید نشده‌ام... دارم تلاش می‌کنم که به قول خانم' ل" کائنات هم با من همراه شوند.
برای روزهای آینده به دعاهای خیر و آرزوی خوب همه دوستانم احتیاج دارم.

۱ نظر:

  1. بسیار خوب که داری کارهات رو میکنی و بی صبرانه منتظر خبرهای خوب اخر پاییزم..

    پاسخحذف