این روزها به محض اینکه آفتاب رو تو آسمون میبینم امیدم به زندگی بیشتر میشه. باورم نمیشه آدم فراری از آفتاب و گرما حالا یکی از مطلوبترین حالتهاش دیدن آفتاب و لمس گرمای اونه.
زمستان طولانیه ولی دیدن آفتاب اونم هر چند بیرمق در این سرزمین سرد خیلی لذتبخشه.
از دیگر دلخوشیهام اینه که دو جفت قو، مرغای دریایی و چند تا پرنده دیگه برگشتن به کانال آب. نصف بیشتر کانال رو لجن و جلبک گرفته ولی این پرندهها اونجا هستن و رندگی میکنن. گاهی براشون نون میبرم و با لذت تلاشون رو برای تکههای خوردن تکههای نون میبینم ولی مشکل اصلیم با سگهاست. انگار هر روز ترسم بیشتر میشه. از ترس مواجهه با اونا خیلی وقتا پیادهروی نمیرم و یا با دیدنشون پر از استرس و نگرانی میشم. شوربختانه وقتی هم میگن سگ که ترس نداره هم ترسم بیشتر میشه هم عصبیتر میشم.
زمستان طولانیه ولی دیدن آفتاب اونم هر چند بیرمق در این سرزمین سرد خیلی لذتبخشه.
از دیگر دلخوشیهام اینه که دو جفت قو، مرغای دریایی و چند تا پرنده دیگه برگشتن به کانال آب. نصف بیشتر کانال رو لجن و جلبک گرفته ولی این پرندهها اونجا هستن و رندگی میکنن. گاهی براشون نون میبرم و با لذت تلاشون رو برای تکههای خوردن تکههای نون میبینم ولی مشکل اصلیم با سگهاست. انگار هر روز ترسم بیشتر میشه. از ترس مواجهه با اونا خیلی وقتا پیادهروی نمیرم و یا با دیدنشون پر از استرس و نگرانی میشم. شوربختانه وقتی هم میگن سگ که ترس نداره هم ترسم بیشتر میشه هم عصبیتر میشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر