خب یکی دو روزی میشه که لگدپراکنیها به حدی رسیده که دچار ضعف میشم. مثلن همین دیروز بعد از ناهار. یهویی لگدها شروع شد و ادامه یافت تا جایی که کارم به خرما و نبات کشید. قربانش بروم انگار جایش حسابی تنگ شده و دلش ورجه وورجه میخواهد. خلاصه کار را به جایی رسانده که ساعت یک ونیم شب، حتی یه و نیم و چهار صبح با لگدهایش مرا دنبال نون و پنیر میفرستد و خلاصه که بساط دونفرهی خوردن ما در ۲۴ ساعت شبانه روز به راه است.
انقد ملت حرف از نذری میزنند و همهجا عکس نذری پزان وخوران هست که وسوسه شدم امروز را قیمه بپزم و در خالی خا با قلبی مطمئنی و ضمیری آگاه برای برداشتن لپه رفتم سر کابینت متوجه شدم لپه نداریم!!!
در عوض بعد از ماهها که سبزی خشک نداشتیم و قورمه سبزی به رویا تبدیل شده بود به بسته سبزی خشک پیدا شد و در نتیجه امروز قرمه سبزی خواهیم داشت و خود و شکممان را سعادتمند خواهیم کرد.
انقد ملت حرف از نذری میزنند و همهجا عکس نذری پزان وخوران هست که وسوسه شدم امروز را قیمه بپزم و در خالی خا با قلبی مطمئنی و ضمیری آگاه برای برداشتن لپه رفتم سر کابینت متوجه شدم لپه نداریم!!!
در عوض بعد از ماهها که سبزی خشک نداشتیم و قورمه سبزی به رویا تبدیل شده بود به بسته سبزی خشک پیدا شد و در نتیجه امروز قرمه سبزی خواهیم داشت و خود و شکممان را سعادتمند خواهیم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر