۱۳۹۷ مهر ۴, چهارشنبه

بوق سگ نوشت

ساعت چهار صبح چهارشنبه اس. صبحونه رو خوردم و منتظرم آب جوش بیاد یه چایی هم بخورم. شب خواب بدی دیدم و ترجیح دادم بیدار بمونم. هوا سرده شده، خیلی زیاد. جمعه‌ای که گذشتم عمیقأ سرما، غم، دلتنگی و افسردگی رو‌حس کردم. ابرهای گردن‌کلفت پاییزی اومده بودن تا بیخ گلوم، پاییز که میشه انگار ارتفاع آسمون هم کم میشه و ابرها میان بیخ گلوی آدم. ابرهای تیره، بهم چسبیده و غم‌افزا. خلاصه که جمعه به سختی و غم گذشت.
فرداش حداقل ابرها پاره پاره بودن. این چند روز هم ابر هست ولی آفتاب بی‌رمقی هم هست که خودش نعمته.
وضعیت خونه هنوز مشخص نیست. چرا؟ چون آژانس‌ها ما رو دارای اولویت نمی‌دونم. چرا؟ چون خونه هامون کپک و قارچ‌نداره و دچار اتش‌سوزی نشده.بعله این موارد اولویت دارن ولی پله زیاد و سیستم گرمایشی نامناسب برای مادر و نوزاد مواردی نیست که حالت اورژانسی در نظر گرفته بشه.
خب اینجا عادت دارن البته پاره‌ای از قومیت‌ها خونه رو آتیش میزن یا یهو‌ می‌بینی یه ماشین یه گوشه از کوچه و خیابون آتیش گرفته و‌اسکلتش مونده. چرا؟ به‌خاطر گرفتن امتیاز از بیمه و الخ. بعله، پس چی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر