پسر عزیزم، شنبه ۲۹ دسامبر بعد از ساعتها درد و نهایتا تصمیم دکتر برای سزارین ساعت ۱۵:۴۴ دقیقه به دنیا آمد.
ساعت ۱۵:۲۹ دقیقه رو با چشمهای خودم دیدم وقتی بیحسی کامل شده بود و ربع ساعت بعد صدای گریههای پسرم را شنیدم. لحظهی باشکوهی که فقط گریه میکردم و عشق جاری بود.
طبق گفته پزشک خودم باید امروز میرفتیم برای زایمان ولی حالا چهار روز است که نوزادام را در کنار خودم دارم هر چند شادی ما حالا با استرس فراوان و نگرانی گره خورده. به ما گفتهاند که نوزاد دچار عفونت خونی شده و باید تا پنج روز آنتیبیوتیک تزریق شود.پنج روزی که هر لحظه اش عمری بر ما میگذرد.
ساعت ۱۵:۲۹ دقیقه رو با چشمهای خودم دیدم وقتی بیحسی کامل شده بود و ربع ساعت بعد صدای گریههای پسرم را شنیدم. لحظهی باشکوهی که فقط گریه میکردم و عشق جاری بود.
طبق گفته پزشک خودم باید امروز میرفتیم برای زایمان ولی حالا چهار روز است که نوزادام را در کنار خودم دارم هر چند شادی ما حالا با استرس فراوان و نگرانی گره خورده. به ما گفتهاند که نوزاد دچار عفونت خونی شده و باید تا پنج روز آنتیبیوتیک تزریق شود.پنج روزی که هر لحظه اش عمری بر ما میگذرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر