بعد از سالها دیروز وقتی که اصلا انتظار نداشتم یه نفر با کلماتش قلبم رو گرم کرد. ازم تعریف کرد. فک کن بعد از اون اتفاق دو سال قبل و حملهی لعنتیهای کثافت بهم و اینکه نتونستم جواب درخوری بهشون بدم و مدتها درد جسمی و روحی رو تحمل کردم یکی دیروز ازم تعریف کردم و منم جلو بقیه بهش گفتم خیلی ذوق کردم. میتونستم از اینکه دیده شدم عر بزنم عررر. اینکه همهی این سالها چطور آدم و معاشرتهای تحمیلی اشتباه من رو مچاله و منزوی کرد بماند. این لحظه خوشحالم. دوباره بیخوابی برگشته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر