۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

کدام پل؟

تصمیم گرفته بودم تا یه مدتی چیزی ننویسم.چون شدیدا" احوالاتم ریخته بهم.واقعا" موندم چی بگم.وضع زندگیه آدمهایه دوروبرم داره دیوونم میکنه.چرا این جورشده.؟همه در به داغونن.کسی حوصله خودش رو هم نداره.وای چرا هیچی جای خودش نیست؟چرا هیچ کس خودش نیست؟چرا؟چرا؟چرا؟چرا کسی زندگی نمیکنه؟ همه دارن تحمل میکنن.

من چند رو دارم.تا حالا که مینوشتم شما روی خوب و معمولیم رو میدید.سعی میکردم خیلی چیزی بروز ندم ویه جورایی زده بودم به بی خیالی.ولی نشد که بشه .الان شما روی شاکی ،معترض و عصیانگرم رو میبینید که دار میزنه به سیم آخر.و شدیدا" چند روز ریخته بهم.داد و بیداد نمیکنم ولی وقتی اینجوری ساکت میشم دورو بریام می فهمن که دوباره روح درد مزمن من شروع شده.دست خودم نیست.ولی این درد دوباره برگشته.یه روی دیگه ء من هست که زمانه امتحانات حلول میکنه.اون موقع ها مخصوصا" وقتی امتحانم خراب میشد هیچکس جرات نمیکرد بگه چه مرگته.واقعا" غیر قابل تحمل میشدم.دارم اینو اعتراف میکنم.

این اعصاب خوردی در مورد زندگیه شخصیه خودم نیست.بیشتر به خاطر زندگی دوستام و کسایی که میشناسم.وقتی که...چی بگم.مشکل الان خودم بیکاریه. همین.البته با این اوضاع واحوالی که وجود داره و واقعا" دارن از جوونا بیگاری میکشن با اون حقوقایه چندر غاز و کارایی که به اجبار انجام میدن، همون بهتر که بیکار باشم.(تویه کار جنبه مادیش خیلی برام مهم نبوده ولی دوست دارم جایی کار کنم که هم مورد علاقمه هم با عقاید خودم در تضاد نیست.میخوام از کارم لذت ببرم دوست ندارم مجبور بشم کسی یا چیزی رو به اجبار تحمل کنم.این ارمانشهر کاریه منه..........زهی خیال باطل الهام) ولی اون چیزی که حسابی ریخته منو بهم اوضاع و احوال حسی و روحی دوستام واخیرا" یکی از نزدیکام.وقتی به این زندگیها و حال و روز آدمها نگاه میکنم ،کسی رو نمیبینم که واقعا" از زندگیش لذت ببره یا به اونچیزی که تویه ذهنش بوده و کلی برای رسیدن بهش نقشه کشیده رسیده باشه،یه جای زندگیه اکثر ادمها داره شدیدا" لنگ میزنه.اکثرا" دارن تحمل میکنن حالا به هزار دلیل و شاید به قول دوستم فقط آبروداری میکنن.. یاد بخش پایانیه اون شعری میافتم که دو سال پیش یه شب لیلا تویه خوابگاه بهم داد که بخونم




کدام پل
در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمیرسد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر