۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

شاید وقتش رسیده باشد

آخرین بار بین همه آن فشارها و دلنگرانی ها، گفتی ول نکنی بری، گفتی سعی کن کنار بیایی و تحمل کنی! گفتم قول می دهم قول.
از پله ها که پایین می آمدم چشمکی زدی که همه چیز حله و من...
حالا یک سال و کمتر از یک ماه از آن روز گذشته، پای قولم ماندم ولی از این به بعدش...
دلم نمی خواهد پشت تلفن بهت بگم که تاریخ انقضای قولم فرا رسیده، که دیگر توان ادامه دادن ندارم.
که همین یکسال هم واقعا نابود شدم ولی پای قول ام ایستادم.
گفتی بعد از خدا روی من حساب کن، شاید حالا وقتش باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر