۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

غروب جمعه

یکی از چیزایی که تو این بیست و چند سالی که از کودکی‌ام گذشته و هنوز هیچ تغییری نکرده این حالت کرختی، غم، یاس و بی‌حوصلگی‌های شدید عصرهای جمعه است.
تو این عصرای جمعه انگار گرد مرگ پاشیدن... چقدر زمان کش می‌آد!
خوب نیستم... حتی حوصلع تظاهر کردن رو هم ندارم.
غروب جمعه چهارم اسفند 91

۱ نظر: