خب آدمی زاد تلاش میکند خاطرات بد را حذف کند، اگر هم قابل حذف نیستند کمتر ذهنش را در گیر آنها کند.
ولی، ولی ناخواسته زمانی که به گفته دیگران اندک وقعی مینهد و حرف آنها را تکرار میکند که دیگه از اون اتفاقها نمیافتد! دقیقا باز همان اتفاق هایِ شوم میافتد.
دیگران را خبر ندارم ولی این موج بازداشتهای جدید و خبرهای پراکندهای که از این ور و ان ور میرسد من را نگران میکند.
مسوول دفتر قاضی که حکم را نشانم داد، اصلن نمیدانم چه حسی داشتم. چند خطاش را که خواندن عصبانیتم اوج گرفت انقدر که اراجیف آنجا نوشته بود.
حتی درخواست تجدید نظر هم ندادم، بس که توی صف دادگاه ایستاده بودم و هر بار یک کپی کارت ملی، در و دیوار دادگاهی که حالم را بهم میزد نفسم را بند میآورد و یادم میافتاد به آن روزی که با چادر سفید گل گلی کوتاه و چشم بند سورمهای در دست نشسته بودم پشت در اتاق معاون دادستان و... اصلن از خیابانی که به آن دادگاه میرسد هم متنفرم و...
خلاصه رفتیم اجراییات که بگوییم درخواست تجدید نظر ندادهایم تا وثیقه را آزاد کنند. یک آدم خجستهای آنجا نشسته بود که پرسید شما هنوز ته ماندههای ۸۸ هستید؟! فکر میکردیم پروندههای جدید دارد تشکیل میشود!!!
بعله یک همچین ملتی هم داریم ما.
دولت عوض شده ولی اتهام همان است که بود اقدام علیه امنیت ملی، خدا بفریاد رسد.
دوباره؟
پاسخحذفیکی از دوستان روزنامه نگار من هم دوباره براش پرونده درست ردن.. حس و حال اون هم شبیه تو هست درابره دادگاه..
راستی مرسی از نظرت.. دقیقا به همون دلیل که نوشتی تصمیم قطعی گرفتم.
امیدوارم به خیر بگذره... یا به حداقل شر.. اون آدم های خجسته گوشه تصویر همیشه برای من جالبن!
پاسخحذفالی کجایی؟
پاسخحذف