۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

زندگی همچنان جاری است

این روز‌ها درگیر انجام یک کار جدید هستم و دیگر وقتی برای وبگردی و نوستن نمی‌ماند.
*دو هفته پیش جواب سی تی اسکن را پیش دکتر بردم وخیلی ریلکس برگشت و گفت شما تومور مغزی ندارید! من شوکه شدم که مگر باید منتظر تومور می‌بودم؟ گفت بعضی از سردردهای می‌گرنی به دلیل همین تومورهاست. خلاصه یک قرص به قرص‌های دیگر اضافه کرد تا سه ماه دیگر که دوباره بروم پیشش.
قرص جدید به شدت خواب آور است، باید عصر‌ها بخورمش و دقایقی بعد هم خیز بر دارم به سوی رختخواب. این شده که مدتی است شب‌ها زود می‌خوابم و از آن طرف صبح ساعت چهار بیدار می‌شوم و هر کاری هم می‌کنم خوابم نمی‌برد.
**هفته پیش یکی از همسایه‌ها زنگ زد که یک مردم جوانف چهارشانه با ریش و الخ شبیه به برادران فوق ارزشی صبح زود آمده دم در خانه ما و عکسی را نشان داده و گفته می‌خواهیم درباره این خانم تحقیق کنیم... خلاصه اینکه بعدش هم یکی دیگر از همسایه‌ها آمد و گفت انقد سووال‌های عتیقه از ما پرسیدند که شاخ ما در آمده، دم در چند خانه دیگر هم رفته بودند... خلاصه حال ما و خانواده رفت توی قوطی که این‌ها دنبال چه بودند؟!
***یکی دو روزی ترس توی جانم بود ولی بعد به خودم گفتم دختر جان دو سال است هیچ غلطی نمی‌کنی، تمام ارتباطات را به حداقل رساندی، نشسته‌ای گوشه خانه... گور بابای همه اشان، بیخیال، انقدر خودت را اذیت نکن... این‌ها اگر بخواهند پرونده بسازند، چنان می‌سازند که دهنت بسته بماند پس هی نشین حرص بخور.
****روزهای بدی نیست، هر چند خبرهای ناگواری که گاهن می‌رسد حال آدم را پریشان می‌کند.

۱ نظر:

  1. ادم منفی باشم ولی مواظب باش.. میخوام در مورد اخر بگم دقیقا! دوست روزنامه نگاری دارم که مدت مدیدی انفرادی کشیده بعد که به قید وثیقه آزاد شد تقریبا هیچ غلط که سهله هیچ تکونی نمیخورد. با اجازه یک ماه پیش بی هیچ دلیلی دوباره دادگاه و هفته پیش هم حکم جدید! کماکان در شوکیم که برای چی؟!

    پاسخحذف