اردیبهشت ۸۶ اولین و بهترین وبلاگم راه افتاد، تحملاش نکردند و تیر هشتاد و هشت در نهایت بیرحمی حک شد... بعد از ان هیچ جا نتوانستم آن آدم شفافی باشم که آنجا مینوشت. هیچ جایی نتوانست جای آن وبلاگ را برایم پر کند.
اردیبهشت ۸۷ رفتم سرکار، کاری که دوستش داشتم با همه نالهها و غرهایی که میزدم. ناجوانمردانه کارم را هم از دست دادم.
اردیبهشت ۹۰ خیلی یهویی و غافلگیرانه «او» به مرخصی آمد.
اردیبهشت ۹۱ انقد به این در و آن در زدن تا بالاخره حق و حقوق مالیام را از حلقومشان کشیدم بیرون.
اردیبهشت ۹۲ بالاخره رفتم نمایشگاه کتاب.
اردیبهشت ۹۳ است و قرار فصل جدیدی از زندگیام در روزهای آینده رقم بخورد.
تا ببینیم روزگار چهها در سرش دارد برای «ما».
امروز به یادت بودم. داشتم دیگه میامدم بهت ایمیل بزنم و بگن ای بابا کجایی تو؟
پاسخحذفو خب با این پست روبرو شدم.. ای ول به اون آخری... منتظرم به شدت! بی خبرم نذار بانو...