۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

امان از پر توقع ها

حرف یک روز و دو روز نیست، حرف یک ماه و چند ماه نیست... حرف سه سال انتظار است!
سه سال انتظار آن هم نه از راه نزدیکف آن هم نه کنار هم... دور خیلی دور.
درست حالا که باید اقدام نهایی انجام شود، حالا که نباید وقت تلف کرد! دوران فس فس و چه باید کردهای خانواده‌اش شروع شد!
این حجم از دست دست کردن هاف حتی مادرم را هم به شک انداخته! نگران است گر چه سعی می‌کند به روی خودش نیاورد...
حانواده‌ای که با وجود شرایط آن چنانی فرزندشانف از حداقل سعی برای جلب اعتماد خانواده‌ام کوتاهی می‌کنند... انقدر دست دست کردن که حالا بیماری پدرش هم شد بهانه‌ای برای کند کاری‌ها!
حالا که توقعی هم نمی‌شه داشت، که اگر بخواهی حرفی بزنی متهم می‌شوی به خودخواهی و فلان!
ولی خب این چند روز کاسه صبرم لبریز شد، بحث و دعوا زیاد شد... اینکه چرا‌‌ همان چند ماه قبل حتی یک تماس نگرفتند؟ چرا انقدر دست روی دست گذاشتند! ‌‌نهایت زنگی می‌زدند و می‌گفتند تا چند ماه دیگر مشکل داریم...
مادرم نگران است، از یک طرف غر غر‌های بابا را باید تحمل کند از آن ور هم می‌بیند انقدر این خانواده دست روی دست گذاشته‌اند!
آخرش؟ با او تصمیم گرفتیم خودمان مثل همه این ماه‌ها و سال‌ها باز هم مبارزه کنیم، تلاش کنیم تا به سرانجام برسیم...
نگران گلایه‌های خانواده‌ها نباشیم...
هر چند من گفته‌ام که به شدت از خانواده‌اش دلگیرم، آدمی که دلگیر است و چنین رفتارهایی می‌بیند خب معلوم است اصلن علاقه‌ای هم ندارد زنگ بزند حال بیمارشان را بپرسد، بعد ان‌ها هم آدم‌های متوقع بی‌خودی هستند که هر چقدر فک می‌کنم اصلن قادر به درک و تحملشان نیستم و نخواهم بود!

۱ نظر:

  1. من نمیفهمم شما دو تا چرا منتظر خانواده هایید؟ برید عقد کنید دیگه! ای بابا. تو که چند ماه پیش رفتی ترکیه همونجا عقد میکردی. بزرگ شدین بابا. ول کنید این خانواده ها رو..
    الان رسما اعصاب ندارم!

    پاسخحذف