برای سرزمینی که تشنه قطرهای باران است، چی بهتر از این.
امید که زمستانی باشد پر از بارش.
یلدا هم آمد و رفت مثل همه این سالها که یلدا در خانه ما چندان مشتری ندارد.
نه که دوستش نداریم یا چه و چه بلکه خیلی سالها بوده پدرم شیفت بوده یا سر کار بوده یا شب کار و ما عادت کردیم که شبها زود بخوابیم و کلن با شب میانهای نداریم.
حدود ده سال است که بازنشسته شد و هنوز هم خانه هر روز صبح حدود ۵ بیدار میشود، یعنی تنها این بابا نیست که صبح زود بیدار میشود بلکه همهٔ خانه بالاجبار بیدار میشوند. چرا؟ چوت بابا بیتوجه به بقیه رادیو را روشن میکند و چون میخواهد مدام برود توی آشپزخانه و هال و حیاط رفته رادیو باتری خور گرفته که بتوانند با هم حرکت کنند. بعد از رادیو نوبت به تلویزیون هست و...
کلن خواب صبح در خونه ما معنی ندارد، البته که ما هم پوستمان کلفت شده و فقط مهمانهای بدبخت و اقبال سوختهای که شب اینجا بخوابند صبح دهنشان سرویس است.
خب این هم از یلدا که در خانهٔ ما به شلخه ترین حالت ممکن برگزار میشود.
مثلن دیشب بابام رفته نشسته تنهایی پسته و بادوم و انار خورده، من و مامانم سریال شبکه سه رو دیدیم و آبجیم نشسته بود کارای دانشگاهش رو میکرده!!!
بعد من حدود ده خوابیدم، بابام نه و نیم... اون دو تایِ دیگه رو هم نمیدونم.
چرا نظرم نیامد؟1
پاسخحذفنوشتم داستان باباها و رادیو و صبح زود بیدار شدن اجباری داستان همه ماست:))
برخلاف شما ما به شدت یلذا باز بودیم و هستیم!
عکسای یلدات خیلی خوب بود، رها جون:)
پاسخحذف