۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

تولدی دیگر، سفر و زندگی


دوباره به پاره‌ی دوم زندگی‌م برگشته‌ام. در سرزمین‌های شمالی«آفتاب» یک اتفاق است. این‌جا مدام باران می‌بارد و هوارسردتر از آن‌چیزی است که فکرش را می‌کردم.
امسال روز تولدم مشغول قاره‌پیمایی بودم و نفهمیدم چطور پنجم اسفند شروع و تمام شد.
فرودگاه‌های تمام دنیا لبیشتر از آن‌که لبخندی به لب آدم‌ها بیاورد، غم و غصه را توی چهره آدم‌ها هک کرده/ می‌کند.
این دو روز فقط فرصت شده خرید کوچکی انجام دهیم. ترکیبی از خرید انواع ویتامین‌ها و مواد لازم برای پخت سوپ و شیربرنج.
سرماخوردگی مرض مزخرفی است که باید زود جمع شود مگرنه مثل بختک تا مدت‌ها می‌افتد روی همه روزنه‌های زندگی آدم و تا اساسی سرویس‌ش نکند بی‌خیال نمی‌شود.
امروز برای تمیز کردن سرامیک‌ها و کاشی‌ها به معجزه جوش‌شیرین پی بردم.
مردها را اگر با یک خانه تمیز و دسته‌گل تنها بگذاری بعد از مدتی یک ویرانه‌ی تمام عیار تحویل می‌دهند، تازه ادعا می‌کنند که خیلی هم زحمت کشیده و خانه را تمیز کرده‌اند ولی زحمت‌ها به چشم نمی‌آید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر