۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

آفتاب که می‌تابد


نیمه‌های شب با صدای تگرگ‌هایی که بله شدت به پنجره کوبیده می‌شدند از خواب بیدار شدم. اما صبح بالاخره هوا آفتابی شد، هر چند که هوا سرد است.
پرده قرمز رنگ را زده‌ام کنار و نور آفتاب پخش شده روی در و دیوار خانه، اینجور وقت‌ها آدم دلش می‌خواهد زیر این نور دل‌انگیز دراز بکشد و هی رویا بسازد.
لم داده‌ام روی مبل، پاهایم را دراز کرده‌ام رذوی میز و از آفتاب لذت می‌برم، هیچ‌وقت مثل این‌روزها از بودن آفتاب لذت نبرده‌ام.
دنیای بدون فیل...تر دنیای هیجان‌انگیزی است. اصلن آدم یک جور دیگری به زندگی امیدوار می‌شود، رنگ لذت‌هایش می‌شود نارنجی، رنگ خوشی‌هایش قرمز می‌شود...
بدون فیل...تر می‌شود شیرجه زد توی خاطرات گذشته، صداها، تصویرها...
سریال جنگجویان کوهستان را می‌بینم، به آهنگ دیدنی‌ها گوش می‌دهم و از آقایان تیم برنرزلی و سرف و بچه‌های دره سیلیکون سپاسگزارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر