۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه

برگشتم


خب از وقتی برگشتم لب تابم ویندوزش بالا نمی‌اومد، دادم تعمیرش کردن و حالا دنبال فیلترشکن هستم.
یعنی سطح دغدغه هام در اینجا الان در حد پیدا کردن یه فیلترشکن هست که معلوم نیس فردا یا پس فردا کی از کار می‌افته!
هوا هم انقدر تخمی شده که وقتی می‌ری بیرون دقیقن بعد چند دقیقه احساس می‌کنی چقد نفس کشیدن برات سخته، تقریبن هر سال تو این فصل گرد و غبار حمله می‌کنه به آسمون این شهر.
چقد بده کسایی رو که دوست نداری تو شبکه‌های مجازی پیدات کنن و درخواست بفرستن.
هی مجبوری از اسم و فامیلت بزنی، عکست رو عوض کنی یا کلن دی اکتیو کنی!
هوای ابری اونجا خیلی برام دلگیر بود، شاید به مرور عادت کنم. اونجا دلم برا آفتاب تنگ می‌شد ولی اینجا آفتاب قاتل جونم!
تو این مدت سه بار حمله داشتم و از شدت سر درد جونم به لبم رسیده، یه بارش رو می‌دونم به خاطر گریه بود ولی اون دو بارش به خاطر نور آفتاب بود!
به فاصله هقت هزار کیلومتر یه جا آرزوی آفتاب رو داری و یه جا آفتاب می‌شه قاتل سلامتیت.
بد‌ترین فصل برای می‌گرنی‌ها همین بهار و تابستون، هم آفتاب هست و هم عطر گل و گرما...
** این مدت کتاب زیاد خوندم و از خودم راضی م. نشر ماهی کتاب‌های قطع جیبی‌اش خوب هستند و اون چند تایی هم که خوندن مثل دوست بازیافته یا گیرنده شناخته نشد هم نسبتا کوتاه بودن و هم انقدر جذابیت داشتن که آدم دلش نیاد نیمه کارِ رهاشون کن.
*** به کتاب‌هایی که درباره جنگ هست چه جنگ‌های جهانی و چه جنگ در هر جای دنیا، حاطرات افراد از بازداشت و اسارت و تبعاتی که جنگ رو زندگی افراد می‌ذاره علاقه‌مند شدم و متوجه شدم من این یکی دو سال ناخواسته یه مجموعه کتاب‌هایی رو خونم که به همین موارد بالا ارتباط دار.
از مرگ کسب و کار من است که درباره اردوگاه آشویتس هست تا پسرکی با شلوار راه راه و روسلام وفادار همه به جنگ جهانی، کشتار یهودیان.
بعد چیزی که برام جالب این ما تو کشور خودمون هشت سال جنگ رو داشتیم، دهه شصت رو داشتیم و خیلی اتفاق‌های ناگوار و تلخ دیگه ولی هیچ وقت این اتفاق‌ها دستمایه نوشته شدن کتابی نشده که مردم جهان بخوننش! چرا؟
مثلن من اینجا نشستم و دارم کتابی رو می‌خوم به نام اندوه جنگ درباره جنگ ویتنام، گاهی انقدر خوندنش برام سخت و نفس گیر که از ادامه باز میمونم بعد برام سووال پیش می‌اد یعنی جنگ ما یا بقیه اتفاق‌ها این پتانسیل رو نداشتن که یه آدم هزار‌ها کیلومتر دور‌تر با علاقه بشین بخونه و پیگیر باشه که آخرش چی می‌شه؟!
یا روسلان وفادار داستان یه سگ هست که برای مراقبت از زندانیان تو اردوگاه‌های روسیه تربیت شده! هر صفحه رو که می‌خونی واقعا فضایی که توصیف می‌شه و رفتارهای اون سگ آدم رو به وحشت می‌اندازه. یعنی حس ترس به ادم منتقل می‌شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر