۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

روز نوشت

تا یه هفته پیش هم هوا حدود ساعت هشت تاریک می‌شد ولی چند روزه یهویی می‌بینی هفت و نیم هوا تاریک تاریک.
همچین که شهریور به نیمه می‌رسه پاییز هر روز بیشتر و بیشتر خودش رو نشون می‌ده و این چند روز با ابری شدن هوا و بوی بارونی که می‌اد پاییز واقعن اومده.
عصر‌ها هوا فوق العاده می‌شه و به همین خاطر چند روزی با مامان می‌رم پیاده روی. دیروز بعد مدت‌ها با ع که قراره به زودی بره رفتیم یه کافه جدید. جای فوق العاده‌ای بود مخصوصن حیاطش. نمی‌دونم برادرا این جور جاهای دنج رو چطور پیدا می‌کنند و فقط هم این جور جا‌ها رو می‌دن به این‌ها که کافه کتابشون کنن. بعد جالبه که طراحی و چیدمانشون هم مثل همه. این سومین کافه کتابی هست که رفتم و دیدم بععععع اینجاهای خوب خوب سهم کیاست.
بعد مدت‌ها دیروز کیک شکلاتی خوردم و از دیشب دل و روده هام بدجورری بهم ریخته. جوری اذیت شدم که فقط دلم می‌خواد هر چی تو بدنم هست خارج بشه تا یه کم احساس سبکی کنم.
الان نشستم پشت می‌ز، هوا ابری و کم کم داره تاریک می‌شه استکان جوشونده هم کنارم و امیدورام با خوردن این یکی بهتر شم.
یه کتاب جدید می‌خونم به نام مکتب دیکتاتورها. واقعن این نویسنده‌های خارجی چه چیزایی برای نوشتن به ذهنشون می‌رسه. بیشتر این موضوعات حاصل تجربه است. یعنی انقد فضا‌ها و کارهای متفاوت رو اینا تجربه می‌کنن و ذهنشون با محیط‌ها و اتفاق‌های مختلف درگیر می‌شه که این توانایی رو دارن که بتونن درباره چیزایی که عمرن به ذهن خیلی از ما‌ها برسه به خوبی داستان بنویسن و انقدر هم کشش و جذابیت داشته باشه داستانشون که آدم‌هایی تو قاره‌های دیگه هم از خوندشون لذت ببرن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر