هی به خودم وعده میدم هوا که خوب شد و من هم سرحال اومد
م شروع میکنم به نوشتن، زهی خیال باطل.
صبح هوا خوب بود. رفتیم سمت شهرداری و کارایی که داشتیم رو انجام دادیم. بعد رفتیم سمت بانک. ماشین رو تو پارکینگ گذاشتیم و به سمت بانک میرفتیم که حس کردم چقد بوی گلمحمدی میاد. اون اطراف پر بود از بوتههای گلهای صورتی رنگ که بوشون عین عطر گلمحمدی بود.خیلی حس خوبی داشتم. دو سه هفته پیش هم که داشتم از جلو خونهای رد میشدم همین بو اومد ولی فک کردم اشتباه شده ولی این بار رفتم سمت گلها و بوشون کردم و دقیقن همون بو رو داشتن. گلهایی که دیدم حتی شبیه گلهای رز هم نبودن ولی همون عطر گلمحمدی رو میدادن.
بعد از بانک یه مقدار خرید کردیم.البته هر بار به قصد خرید نون هم میریم فروشگاه کنارش کلی چیز دیگه هم میخریم، چیزایی که ضرورتی هم ندارن! یعنی هر بار رفتیم اوشان انقدر چیدمانها رو تغییر دادن که یه کنجکاوی تو آدم شکل میگیره بره ببینه چه خبره و همین امر باعث میشه هی اینور و اونور سرک بکشه و ریز ریز چیز برداره بعد سر صندوق یهو میبینه، الکی الکی سی چهل یورو خرید کرده.
همه اینا رو نوشتم که بگم الان اینجا رسمن سیل داره میاد. خبری از آفتاب صبح نیست. یهویی رعد و برق و باد و توفان و بارون سیلآسا شروع شد. با این وجود هوا دم کرده است و اگه پنجره بسته باشه انگار هوا برا نفس کشیدن کم میاد.
نمیدونم این همه تغییر آب و هوایی کی میخواد تموم بشه یا حداقل به تعادل برسه. هر چی که هست واقعن اثراتش رو بر روی روح و روان خودم به وضوح حس میکنم.
م شروع میکنم به نوشتن، زهی خیال باطل.
صبح هوا خوب بود. رفتیم سمت شهرداری و کارایی که داشتیم رو انجام دادیم. بعد رفتیم سمت بانک. ماشین رو تو پارکینگ گذاشتیم و به سمت بانک میرفتیم که حس کردم چقد بوی گلمحمدی میاد. اون اطراف پر بود از بوتههای گلهای صورتی رنگ که بوشون عین عطر گلمحمدی بود.خیلی حس خوبی داشتم. دو سه هفته پیش هم که داشتم از جلو خونهای رد میشدم همین بو اومد ولی فک کردم اشتباه شده ولی این بار رفتم سمت گلها و بوشون کردم و دقیقن همون بو رو داشتن. گلهایی که دیدم حتی شبیه گلهای رز هم نبودن ولی همون عطر گلمحمدی رو میدادن.
بعد از بانک یه مقدار خرید کردیم.البته هر بار به قصد خرید نون هم میریم فروشگاه کنارش کلی چیز دیگه هم میخریم، چیزایی که ضرورتی هم ندارن! یعنی هر بار رفتیم اوشان انقدر چیدمانها رو تغییر دادن که یه کنجکاوی تو آدم شکل میگیره بره ببینه چه خبره و همین امر باعث میشه هی اینور و اونور سرک بکشه و ریز ریز چیز برداره بعد سر صندوق یهو میبینه، الکی الکی سی چهل یورو خرید کرده.
همه اینا رو نوشتم که بگم الان اینجا رسمن سیل داره میاد. خبری از آفتاب صبح نیست. یهویی رعد و برق و باد و توفان و بارون سیلآسا شروع شد. با این وجود هوا دم کرده است و اگه پنجره بسته باشه انگار هوا برا نفس کشیدن کم میاد.
نمیدونم این همه تغییر آب و هوایی کی میخواد تموم بشه یا حداقل به تعادل برسه. هر چی که هست واقعن اثراتش رو بر روی روح و روان خودم به وضوح حس میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر