۱۳۹۵ شهریور ۱, دوشنبه

روزهای زندگی

هفته قبل بود که متوجه شدم شمعدونی هام دوباره غنچه کردن و به زودی گل ها باز میشن. سه روز قبل اولین غنچه شروع به باز شدن کرد و کلی ذوق داشتم از صبح تا نزدیک های غروب که کامل باز شد.
حدود یک ماه قبل دیدم یه کرم بزرگ سبر رنگ وسط برگ یکی از شمعدونی هاست انقد شوکه و وحشت زده شدم که هر سه تا گلدون رو بردم گذاشتم پشت پنجره که دیگه تو خونه نباشن. این مدت که بیرون بودن خیلی خوب خودشون رو با فضای بیرون وفق دادن و حالا دوباره به مرحله گل دهی رسیدن.
دو تا گلدون دیگه گل های صورتی رنگ و سرخ رنگی دارن که هنوز تا باز شدن کامل یکی دو روز وقت لازم هست. دوباره دیدن این گل های خوشرنگ حالم رو بهتر کرده، بهم انگیزه داده که شروع کنم به نوشتن و بهتر زندگی کردن.
تو این چند روز اخیر بیشتر از قبل با خودم تکرار کردم که نباید تعارف کنم، نباید رودروایسی کنم همون طور که بقیه هر جور خودشون دوست دارن رفتار میکنن، بدون توجه به طرفش مقابل.
به یه بنده خدایی بعد از بارها تکرار یه موضوعی گفتم من دوست ندارم مدام اینجور من رو صدا کنید، اوایل با لبخند و شوخی بعد تر با جدیت ولی خیلی راحت میگه ما رسممون هست! یعنی براش فرقی نداره طرف مقابل اذیت میشه مهم اینه اونجوری رفتار کنه که رسمشون هست.
یا طرف جای مادربزرگ منه، انقدر تلاش کردم در برابر زبون تند و تیزش و فضولی ها و نظردادن های مداوم هم ازش فاصله بگیرم و هم خویشتن داری کنم ولی انگار چیزی به اسم احترام متقابل و دخالت نکردن تو نوع زندگی بقیه در این مومنه خداپرست وجود نداره. فک کرده ایمان فقط اینه شب تا صبح چادر سرش کنه و نماز بخونه و از اون طرف مدام نیش بزنه به آدم های مختلف. اینکه تا حالا جوابش رو ندادم فقط به خاطر حفظ حرمت بوده ولی حالا دیگه مدتی هست رابطه هامون رو به حداقل رسوندیم و همین سوژه جدیدی براشون شده که پشت سر ما هر زر مفتی بزنن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر