ساعت چهار و چهل دقیقه چهارشنبه است. دیروز فقط تونستم هول هولی به صبحونه بخورم و چند لقمه ناهار. بقیه روز رو بچه مثل کوالا بهم چسبیده بود و جدا نمیشد. وقتی هم خوابش میبرد ومیذاشتمش سرجاش سریع بیدار میشد. حتی یه دستشویی هم با ساعتها تاخیر رفتم. مدتهای حموم نرفتم و یادم اومده چن روزی هست که حتی صبحها صورتم رو هم نشستم! تنهایی بچه بزرگ کردن خیلی سخته، رسما همه چی تعطیله از جمله خود آدم.
دو روز قبل که قرار بود ماما بیاد خونه بهم فرصت داد ظرفها رو بشورم البته همونم چن ساعت طول کشید یعنی دوتا قاشق رو میشستم یهوصدای گریه میرفت بالا تا آرومش کنم وبرسم به بقیه ظرفها کلی زمان میبرد. از صدای جاروبرقی هم خوشش میاد در نتیجه با خیال راحت جارو زدم ولی به جالش دیروز حسابی بر هر مراد سوار بود و اجازه هیچ کاری رو بهم نداد.
دو روز قبل که قرار بود ماما بیاد خونه بهم فرصت داد ظرفها رو بشورم البته همونم چن ساعت طول کشید یعنی دوتا قاشق رو میشستم یهوصدای گریه میرفت بالا تا آرومش کنم وبرسم به بقیه ظرفها کلی زمان میبرد. از صدای جاروبرقی هم خوشش میاد در نتیجه با خیال راحت جارو زدم ولی به جالش دیروز حسابی بر هر مراد سوار بود و اجازه هیچ کاری رو بهم نداد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر