هیچ وقت به اندازهی این چن ماهی که مادر شدم احساس نکرده بودم که چقد بیحقام. نه ماه از شیرهی جونت بچهای رودر بطنت پرورش میدی با کلی استرس، درد، تردید و الخ. بچه به دنیا میاد و تازه ناحقیها و بیعدالتیها خودشون رو فرو میکنم تو روح و روانت. جدا از اینکه بچه فامیل پدر رو میگیره شما به عنوان مادر نمیتونی کارهای اداری و ثبت احوال بچهات رو انجام بدید. همهجا حضور پدر لازمه، امضای پدر لازمه و مادر؟ هیچ.
برا یه پاسپورت باید ماهها الاف بمونی، غصه بخوری، دلتنگی هات رو بریزی تو بالشت و الخ.
میخوای از کشور خارج بشی باید اجازه داشته باشی، میخوای محل اقامتت رو تغییر بدی باید یکی دیگه اجازه بده، هر کار اداری و رسمی که میخوای انجام بشه باید یکی دیگه اجازه بده...خیلی غمانگیزه، خیلی دردآوره، خیلی...و این پروسه بیمار، این پروسه منهدم کننده همینجور ادامه داره. از نسلی به نسل دیگه، از مجلسی به مجلس دیگه...
نشستم اینجا و فقط غصه میخورم، آخه این چه قانونیه که مادر هیچ اختیاری نداره، که زن بودن میشه زجر مضاعف، میشه محدودیت بیشتر...
برا یه پاسپورت باید ماهها الاف بمونی، غصه بخوری، دلتنگی هات رو بریزی تو بالشت و الخ.
میخوای از کشور خارج بشی باید اجازه داشته باشی، میخوای محل اقامتت رو تغییر بدی باید یکی دیگه اجازه بده، هر کار اداری و رسمی که میخوای انجام بشه باید یکی دیگه اجازه بده...خیلی غمانگیزه، خیلی دردآوره، خیلی...و این پروسه بیمار، این پروسه منهدم کننده همینجور ادامه داره. از نسلی به نسل دیگه، از مجلسی به مجلس دیگه...
نشستم اینجا و فقط غصه میخورم، آخه این چه قانونیه که مادر هیچ اختیاری نداره، که زن بودن میشه زجر مضاعف، میشه محدودیت بیشتر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر