۱۳۹۹ تیر ۱۹, پنجشنبه

انتظار می‌کشم

حدود یک هفته‌اس که هوا ابری و بارونیه. کرونا هم که همچنان هست و هر روز یه خبر و اخطار جدید تلنبار میشه رو بقیه اخبار.
گاهی به شدت ناامید و سرخورده میشم و دل می‌خواد فقط پناه ببرم به جای بدون صدا، خبر و آدم‌ها.
این هم شدنی نیست، حتی برای لحظه‌ای. بچه‌ای که مثل دم بهم چسبیده و تنها امید و پناهش من هستم رو چکار کنم؟!
خبری از کارت‌ها نیست، هر وقت بهش فک می‌کنم خالم خیلی بد میشه، خیلی...شش ماه گذشته و ما هنوز کارتی دریافت نکردیم فقط یه تغییر آدرس داشتیم...
امروز صبح به همسایه سلام کردم، مرد ریشوی عرب. جواب نداد، حتی نگاه هم نکرده...کی باورش میشه تو قلب یه کشور اروپایی آدم‌های زیادی مدل این آدم باشند با همون مدل ظاهر و پوشش داع...شب‌ها. همون مدل ریش، سر تراشیده، نوع لباس...سلامت رو هم جواب ندم و الخ....زن‌هاشون هم فوق محجبه و گاها فقط چشم‌هاشون قابل دیدن باشه...و هر کدوم حداقل سه تا بچه داشته باشند و الخ...
زندگی‌نامه ادوارد سعید رو‌می‌خونم، دلم می‌خواست کتابش رو بخرم ولی دیگه با رمز دوم کاری نمیشه کرد، هزینه پست هم که خیلی زیاد شده، مسافری هم که نیست...مدت‌ها دنبال نسخه الکترونیکی‌ش بودم که اونم جایی نبود ولی چند روز قبل کانال تلگرامی پی‌دی‌اف ش رو گذاشت، خدا خیرش بده.
دوست دارم هر روز چند فلاکس چایی بخورم، حس می‌کنم تنها چیزی‌ه که دلم رو آروم می‌کنه.
خدا کنم فردا نامه بیاد، خداااا خیلی منتظرم.
یادم رفت بگم که چن روز هم هست آب گرم نداریم و تا فردا عصر هم نخواهیم داشت، قشنگ همه چی برا ریدن به حالم مهیاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر