نوشتن شاید تنها راه نجاتم برای سپری کردن لحظههای سخت باشه. از چالشی که دوازده روز پیش شروع شده، شاید تنها موردی که تقریبا بهش پایبند بودم نوشتنه. نمیدونم چرا ورزش برام قفل شده؟! دیشب تا ساعتها ذهنم درگیر شخم زدن این سالها بود، دلیلش؟ یه کلمه بود...مردی؟! از خودم وا رفتم، قلبم چند پاره شد...روزهای سخت پریودی رو گذروندم، دیروز سردرد بدی داشتم و تنها چیزی که نجاتم داد همون یکساعت خواب ظهر بود ولی سردرد و تهوع همچنان بود و درست زمانی که نیاز به همدلی داری بشنوی که ازت میپرسن مردی؟ این کلمه حتی شوخیش هم زشته، غمانگیزه و دردآور...امیدم به نوره، به لطف و محبت خدا، بیاینکه تنهام نمیذاره و کنارمه هر چند من گاهی ازش دور میشم. خدایا شکرت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر