دوباره چند روزی ننوشتم، فک کنم روزهایی که نمینویسم کمی آرامش روحی و روانی دارم، شاید هم چون تنبلیام میشود.
از بعضیها ناامید شدم، خیلی هم زیاد.
نمیتوانم قبول کنم که به خاطره یک سری بده بستانها، بشوند ابزاری در دست دیگران.
من نمیتوانم این نوع برخوردها، این نوع نوشتنها و این نوع حمایتهایشان را تحت هیچ شرایطی درک کنم، من با این رفتارها مشکل دارم.
وقتی رفتارها و برخوردهای این روزهای برخی آدمهای مدعی را میبینم گاهی ته دلم میلرزد، به فکر فرو میروم و یه جایی در درون پر آشوبم، شروع میکند به جلز و ولز کردن.
به همه آدمهایی فکر میکنم که نشناخته و شناخته طی این یک سال و چند ماه از بین ما رفتند و هر بار با خواندن خبری از رفتن یک غریب آشنا، اشکهایم بیاختیار روان شدند و چه بغضهایی که همدم آن روزها و لحظهها نشدند.
به یاد همه دوستان آشنا و غریبی میافتم که حالا همدمشان ملههای سرد لعنتی است، برای چه؟ برای که؟!
آنها فکر میکنند این بیرون چه خبر است، من دوست ندارم اصلن متنفرم که فکر کنم آنها قهرمان هستند، نه نیستند!
بعضی شبها تا صبح زجر میکشم از فکر کردن به این موضوع که آنها لابد تصور میکنند این بیرون مردم دارند چهها که نمیکنند، مردم مبارزه میکنند، به یادشان هستند و دارند مقاومت میکنند.
تصور کردن این که در ذهنشان چه میگذرد و چطور لحظهها را میگذرانند، به کدام امید و با کدام انگیزه دردناک است! شاید هم نابود کننده، نمیدانم.
نه این بیرون هیچ خبری نیست، هیچ خبری نیست! ما اهل مبارزه نیستیم ما فقط منتظریم یکی صدایی کند یکی بلند شود تا ما هم آن دورترها کمی نیم خیز شویم.
منتظریم یکی کاری کند و ما هم در خانههای گرممان کنار بخاری و شومینهها بگوییم ایول، بالاخره صدایی کسی در آمد.
منتظریم یکی به جان آن یکی بیفتد بعد کمی دورتر بایستیم و تنها نظاره گر زد و و خوردها باشیم و در دلمان بگوییم بذار خودشان به جان هم بیفتند.
خودمان تکانی نمیخوریم، منتظریم! همیشه منتظر دیگرانی هستیم که آنها هم منتظر دیگری هستند.
این روزها خیلی به تو فکر میکنم؛ گاهی ساعتها به عکست نگاه میکنم و به فکر فرو میروم و مدام میگویم نه، جای او آنجا نیست.
هیچ آرمانی در این سرزمین با مردمانی که هر روز به رنگی در میآیند، مردمی که با وزش هر بادی تغییر رای می دهند، مردمی که روزهای سخت، روزهای بیم و انتظار می روند در لاک خودشان و دمی از کسی بلند نمی شود ارزش آن را ندارد که امثال تویی به ماندن پشت ملههای سرد عادت کند.
کاش هیچ وقت فکر نکنی که ماندنت پشت آن ملهها هزینهای است که برای آزادی باید بپردازی، نه!
آزادی زمانی ارزش دارد که بدانی همه با هم برای بودنش مبارزه می کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر