۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

چند پاره/3

-دو روزی هست که از شدت گرما کم شده و شب‌ها باز هم نسیم خنکی می‌وزد.
-خب اینجایی که ما هستیم هم نقطه‌ای از جهان است که برادران کاری به جهان دیگران ندارند و کلن مشغول تسویه حساب‌های شخصی هستند و انگار این قصه سر دراز دارد... خدا می‌داند کی در آن قبرستان لعنتی بسته می‌شود!
- «او» حالا که یک شهروند رسمی شده احساس بهتری دارد و انگیزه‌های بیشتری، یک دوست هنرمند هم پیدا کرده که امیدوارم به هم کمک کنند تا شرایط بهتری را در آنجا داشته باشند.
کتاب خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست تمام وقت را می‌خوانم و خیلی لذت هم می‌برم از ماجراهای آقای جونیور عزیز.
-دوری از آدم‌ها یک آرامش خوبی بخ من می‌دهد که کمتر کسی درک می‌کند، حتی وقتی توی خیابون می‌رم می‌ون اون همه آدمی که نمی‌شناسم باز هم یه حس بدی دارم چه برس به اینکه بین آدم‌های آشنا باشم، خوبه؟ بدِه؟ نمی‌دونم ولی این دوری از آدم‌ها بهم آرامش می‌ده.
-نمی خوام به این فک کنم که یکی دیگه داره می‌ره، نه نمی‌خوام!

۱ نظر:

  1. برای او خوشحالم... ار وارد جامعه اونجا بشه که البته سخته خیلی روزهای خوبی در جلو رویش هست.. و البته دم شما گرم

    دوری از آدمها گاهی لذت بخشه

    پاسخحذف