۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

عصر جمعه پاییزی

یک هوای توپ پاییزی شده است که گفتن ندارد. هم حال خوب کن است هم غمگین کن.
غمگین‌اش به خاطر تنهایی است، اینکه کسی نیست که در کنار او از بودن در این هوای توپ لذت برد، حرف زد، خندید، پیاده رفت.
دوز احساساتم زده است بالا، دارم چمدان را می‌بندم چند روزی برم تهران و بعد هم...
دوست دارم روزهای خوب و آرامی پیش رویم باشد، توان تحمل استرس و نگرانی ندارم پس‌ای کائنات در راستای فضا سازی برای حال خوب من/ما هم پیمان شوید.
پ. ن: خب من سعی می‌کنم دروغ نگویم. برای این سفر هم هنوز به پدرم چیزی نگفته‌ام. گذاشته‌ام روز پرواز که اگر همه چیز اوکی شد بگویم دارم می‌روم با دوستانم سفر. اگر از حالا بگویم انقدر نق می‌زند و ناله سر می‌دهد همه چیز می‌شود کوفت و زهرمار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر