مدت هاست که شمارههای ناشناس را جواب نمیدهم. روز پنجشنبه هم یکی از این شمارهها افتاد روی گوشیام با این تفاوت که پیش شمارهاش آشنا بود. دقایقی بعد هم «م» پیامک زد که آن شماره ناشناس من بودم چرا جواب ندادی؟!
من؟ حالم خوش نبود تا زنگ بزنم، با خودم گفتم شب زنگ میزنم. شب؟ بدتر شده بودم که بهتر نبودم.
جمعه تصمیم گرفتم بعدازظهر حتما زنگ بزنم به «م».
ساعت چهار و نیم بود که زنگ زد، داشتم قطع میکردم که خودش گوشی را برداشت، معلوم بود که کرم ریختهام و از خواب بیدارش کردهام.
نیم ساعت حرف زدیم بعد از مدتها شاید حدود یک سال بود که با هم این جور حرف نزده بودیم.
یک ماه دیگر دخترکش به دنیا خواهد آمد، خوشحال یا یک چیزهایی در همین حال و احوالات احساسی بود.
گفت که زندگی سخت میگذرد با این وضع در آمد و قیمتها! تا آخر اردیبهشت رفته بود سر کارش. هر روز سه اتوبوس سوار شده تا رفتن و سه تا هم برای برگشت... گفت آدم مجرد هر چقدر در بیاورد برای خودش خرج میکند ولی حالا هر چقدر هم در بیاوری باز هم برای اجاره خانه، قسطها و هزینهها کم میآید!
واقعیت اینه که آدمهای مجرد هم مثل هم خرج نمیکنن. مثلن من بخش عمدهای از حقوقام رو پس انداز میکردم. با بخش دیگرش هم غالبن کتاب میخریدم یا مانتو و الخ و هر سه ماه یکبار هم بیمهام رو پرداخت میکردم.
دوستی هم داشتم که دو برابر حقوق من دریافت میکرد. بخشیاش رو میداد برای قسط هاش و باقی مانده رو هم از نظر من خرج هیچ و پوچ میکرد.
مثلا رفت تار خرید سه میلیون انداخت اونجا، رفت کلاس آواز ولش کرد! و کلی هزینههای دیگه که هیچ کدوم براش راهگشا نبودن. اخرش؟ از سر دیوانگی و در اوج عصبانیت و ناامید استعفا داد، استعفاش رو هم تو هوا قبول کردن و بعدش افتاد به گه خوردن.
چرا؟ چون نه پس اندازی داشت و نه میتونست کاری با اون در آمد و شرایط پیدا کن.
کلن شرایط زندگی کردن سخت شده ولی خب آدمها با ندانم کاریهای خودشون گاهی زندگی رو نه تنها سختتر که غیرقابل تحملتر هم میکنند.
پ. ن: چقد تیم والیبالمون خوبِ، چقد حال ما رو خوب میکنن بچهها! خدایا تو هم حالشون رو خوب و خوبتر کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر