۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

چرخی که نمی چرخد

دو روز است که همراه شده‌ام با زندگی پر درد و اندوه عطا صفوی، از جوان‌های حزب توده که با هزار امید و آرزو از وطن دل می‌کند تا در شوروی که آن روز‌ها بهشت سوسیالیست‌ها بوده بتواند درس بخواند و مهارتی کسب کند و در بازگشت از آن بهشت بتواند در کشورش به مردمانش خدمت کند. ولی دریغ و هزاران افسوس که هر آنچه از بهشت شنیده بوده و در ذهن ترسیم کرده خیالات و سرابی بیش نبوده!
عطا در بدو ورود بازداشت و بعد‌تر به اتهام جاسوسی به ده سال زندان آنهم هم در جایی که عرب نی انداخت محکوم شده و بهترین سال‌های جوانی‌اش را در اردووگاه‌های کار اجباری و غیرانسانی در نزدیکی قطب شمال در سرمایی نزدیک ۶۰ درجه زیر صفر گذرانده!
خواندن خط به خط نوشته‌هایش درناک و غم انگیز است ولی وقتی می‌بینم این آدم با کوله باری از مصیبت، بدبختی و زجر بعد از رهایی از آنجا می‌رود دنبال رشته پزشکی و ادامه تحصیل می‌دهد به قدرت اراده و امید انسان ایمان می‌آورم. هر چند که من ایمان آورنده‌ای سست عنصر باشم که با اولین وزش بادهای مخالف دست از همه چیز بشویم.

۱ نظر:

  1. اسم كتاب؟
    پيشنهاد ميدم خانه دايي يوسف هم بخوني

    پاسخحذف