دو روز است که همراه شدهام با زندگی پر درد و اندوه عطا صفوی، از جوانهای حزب توده که با هزار امید و آرزو از وطن دل میکند تا در شوروی که آن روزها بهشت سوسیالیستها بوده بتواند درس بخواند و مهارتی کسب کند و در بازگشت از آن بهشت بتواند در کشورش به مردمانش خدمت کند. ولی دریغ و هزاران افسوس که هر آنچه از بهشت شنیده بوده و در ذهن ترسیم کرده خیالات و سرابی بیش نبوده!
عطا در بدو ورود بازداشت و بعدتر به اتهام جاسوسی به ده سال زندان آنهم هم در جایی که عرب نی انداخت محکوم شده و بهترین سالهای جوانیاش را در اردووگاههای کار اجباری و غیرانسانی در نزدیکی قطب شمال در سرمایی نزدیک ۶۰ درجه زیر صفر گذرانده!
خواندن خط به خط نوشتههایش درناک و غم انگیز است ولی وقتی میبینم این آدم با کوله باری از مصیبت، بدبختی و زجر بعد از رهایی از آنجا میرود دنبال رشته پزشکی و ادامه تحصیل میدهد به قدرت اراده و امید انسان ایمان میآورم. هر چند که من ایمان آورندهای سست عنصر باشم که با اولین وزش بادهای مخالف دست از همه چیز بشویم.
اسم كتاب؟
پاسخحذفپيشنهاد ميدم خانه دايي يوسف هم بخوني