این روزها به شدت رو مود غصه خوردن، نالیدن و افسردگی م. چرا؟
فیلم یاد هندوستان کرده... هفت سال پیش مثل همین روزها بود که رفتم خبرگزاری و کارم را شروع کردم... روزهای سخت، روزهای تنهایی، روزهایی که آقای سنگی که بعدتر شد دبیر و اینها رسمن شمشیر را از رو کشیده بود تا حذف م کند... غضه نخورم؟ یادم نیاید که چقدر زحمت کشیدم و همه را یک جا از دست دادم... دوست میگوید بیخیال میروی آن ور دنیا، یادت میرود... من حتی اگر بروم یک سیاره دیگر هم چیزی یادم نمیرود، مخصوصن این مورد را... چند روز است که دانشگاه پیامکهای نشستهای خبریاش را برایم میفرستد، پیامک آن هم از طرف دانشگاه که بهترین حوزه کاری م بود...
در کنار اینها یکی از همان آدمهایی که قبل از من بازداشت شده بود و هنوز هم به پروندهاش رسیدگی نشده هر روز عکسی میگذارد از مصاحبه با فلان مسوول و... اینکه بعد از چهار سال دوباره برگشته سر کار خبر...
خب اینها غصه ندارد؟ اینها زجرآور نیست؟ هست به خدا خیلی هم هست.
کنار اینها باید بیشعوری و وقاحت چند نفر دیگر را هم اضافه کنم که خودم از توضیح بیشرمیهاشان خجالت میکشم و میریزم تویِ دلم تا همان جا تلنبار شود...
چرخ خیاطیام را بعد سالها خاک خوردن راه انداختم و تنها دلخوشی این روزهایم چند متر پارچه رنگی است که شروع کردم به دوختنشان.
خوب نیستم و تدوام این خوب نبودن ممکن است به جاهای بدتری هم برسد و ترکشش به چند نفری بخورد. خودم هم میدانم تنها کسی که میتواند کمکام کند خودم هستم ولاغیر. ولی حجم سنگینی از فکرهای منفی دور و اطرافم هست که خلاص شدن از آنها سخت و زمان بر است.
به نظرم همه ما آدمها همانقدر که از یک سنی به بودن یک نفر مخصوصن جنس مخالف در کنارمان احتیاج داریم به همان اندازه هم نیازمند حفظ تنهاییِ دلپذیر و دنج خودمان هستیم.
یعنی اینطور نیست که اگر فلانی با ما بود خوشبختترین آدم دنیاییام و دنیایِ دو تایی چقد عالی است و فلان...
خیلی وقتها تنهایی عین خوشبختی است، تنهایی همان قدر میشود جز نیازهای اساسی که مثلن آب و هوا...
خوشحالم که اینجا را دارم برای خودِ خودم.
من كاملا دركت ميكنم و ميفهممت، اما حقيقتا چاره كار غم خوردن نيست. گذشته گذشته، اونجا اگر عدالت داشت اين همه تبعيدي نداشتيم. به آينده فكر كن و راههايي كه به پيشرفتت تو خانه جديد كمك ميكنه!
پاسخحذف