اتفاقها و تجربههای دست اول هفتهای که گذشت رو باید مینوشتم ولی کوفتگی بدنم، مهمونداری و سردردهای مکرر نذاشت حال خوبی برای نوشتن داشته باشم. آب و هوا خیلی نوسان داره و هنوز نتوانستم با این آب و هوا کنار بیام همین شرایط زندگی کردن رو کمی سخت میکنه ولی دیر یا زؤد باید بهش عادت کنم. به زودی باید از اولین تجربه هیجان انگیز زندگیم بنویسم، تجربه حضور در سالن ورزشگاه و تشویق تیم ملی. ساعتها بعد بازی فک میکردم اون آدم پر انرژی و هیجانزدهای که برای دقایقی روی زمین بند نبود و داشت با همه توان ورجه وورجه میکرد کی در من بیدار شد؟ چن سالش بود و همه این سالها کجا بوده؟باور اینکه اون آدم خود سی و سه سالهم بوده برام سخت شایدم تعجبآور.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر