۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

اولین تجربه آموزشی

دیروز از ساعت 9 تا چهار بعدازظهر در کلاس آَشنایی با تاریخ و جغرافیا حاضر بودم با هم کلاسی هایی که اغلب عرب و افغان بودند. غیر از من دو خانم ایرانی دیگر هم بودند و برای ما یک مترجم که اصالتن افغان بود صحبت های معلم را ترجمه میکرد. مترجم زبان شیرینی داشت و کامل حرف هایی که می زد را متوجه می شدیم. بین خانم های افغان یکی تازه مادر شده بود و مدام در حال رفت و آمد بین کلاس و راهرو بود تا بچه اش را آرام کند. یکی دیگر هم بود که باردار بود. وقتی ازش پرسیدن بچه ات دختره یا پسر گفت دختره ولی یک بچه هم دارم. افغان ها به پسر می گویند بچه و دختر هم همان دختر. از مترجممان هم پرسیدیم که چه کاره است و اینها. گفت در دانشگاه کابل زبان فرانسه خوانده و بعد هم در سفارت کار می کرده و استاد دانشگاه بوده. یک سالی هست که به فرانسه آمده و در اداره مهاجرت مشغول به کار است او هم گفت یک بچه دارد و یک دختر. برایم جالب بود که سطح تحصیلات و یا جغرافیا هیچ تاثیری روی این نوع نگرش آنها نداشته که بگویند مثلن یک دختر دارم و یک پسر. همگی بچه را مساوی با پسر می دانند.
کلاس تا ساعت چهار طول کشید و خسته و کوفته بودیم ولی انقدرها که فکرش را می کردم آزاردهنده نبود بلکه کلی هم چیزهای جدید یاد گرفتم که قبلن اصلن نمی دانستم. هر چند پسرهای عرب در کلاس رسمن بخشی از کلاس را به مضحکه و مسخره گرفته بودند و روی اعصاب بودند.
در پایان کلاس هم یک دیپلم به هر کدام از ما دادند. بعد از کلاس در حالی که فک می کردم به به حالا سوار ماشین می شوم و می رسیم به خانه ماشین روشن نشد که نشد. دیر وقت بود و کاری هم نمی شد کردد ماشین در پارکینگ ماند و ما خسته و کوفته حدود 20 دقیقه تا مترو راه رفتیم و بعد نزدیک به یک ساعت طول کشید تا با مترو و اتوبوس به خانه برسیم. این اولین تجربه مترو و اتوبوس سواری ام بود چون تا همین دیروز همه کارها را با ماشین انجام می دادیم و برای خرید هم اگر با ماشین نمی رفتیم پیاده به همه فروشگاه ها نزدیک بودیم.
امروز بعد مدت ها پیاده رفتیم شنبه بازار. تازه فهمیدم چقد هوا پاییزی شده و چقد رنگ درخت ها نارنجی و قرمز.
یکی از فروشنده ها که بیشتر وقت ها ازش میوه می خریم گفت مدتی نبودید حتمن رفته بودید مسافرت:)
میوه های پاییزی مثل اناراومده و کیلویی دو یورو. هنزو نخریدیم. فقط هفته پیش یه مقدار شلغنم خریدیم.داشتم فکرش رو میکردم بشیترین میوه ای که اینجا میخورم سیبه. حداقل مزه خوبی دارن. ولی شلیل یه بار خریدیم بی مزه بود یا حتی زردآلو که می گفتن میوه پیوندی هست مزه شرینی نداشتن ولی به جاش خیلی خوشکل و دلبر بودن.
اون شب به این موضوع فک میکردم که این آدم هایی که این مدت انقد ما رو آزار دادن تقصیری ندارن. چون فضولی، نیش و کنایه و الخ بخش جدایی ناپذیر از زندگیشون هست واصلن هم عین خیالشون نیست که با این حرف ها و رفتارها بقیه رو آزار می دن بلکه مشکل از ماست که عادت نداریم و به هیمن خاطر ضربه ها رو ما می خوریم مگر نه اونا که دارن زندگی شون رو می کنن و خیلی هم راحت می رن می گن نمی دونیم چرا اینا اینجورین؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر