۱۳۹۷ دی ۵, چهارشنبه

منتظرانیم

هفته‌ی ۴۱ ام هم تموم شد و من هنوز از خودم می‌پرسم باورت میشه یه موجود عزیز با دو‌تا دست و پای کوچولو‌ یه قلب و الخ تو‌وحودت رشد کرده؟! هنوز برام غریب، عجیب و پیچیده‌ای. هر وقت بهش عمیق فکر می‌کنم بهم میریزم و‌ دچار اضطراب می‌شم در نتیجه سعی کردم به عنوان بخشی از زندگی‌ام باهاش همدل و همراه پیش برم. دو روز میشه که خواهرم و همسرش اومدن پیش ما و حالا چهار نفری منتظر نفر پنجم هستیم. این حجم از صبوریرو از خودم هیچ وقت انتظار نداشتم، همزمان آروم و بی‌قرار، صبور و منتظر و کلی حال متناقض دیگه رو تجربه می‌کنم. مدام به خودم می‌گم باید به خدا و طبیعت اعتماد کنم، موقع اش که بشه خودش میاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر