روزهای سختیه و گاهی به شدت اعصاب خرد کن.
دلم تنک شده برای نوشتن منظم وبلاگ و اینکه دوستام دوباره بیان بهم سر بزنن.
تو این چن سال خیلی چیزا عوض شده و طی این چن ماه بیشتر از همیشه.
گاهی درست زمانی که باید عاقلانهترین تصمیم رو گرفت، بیمنطقتر از همیشه میشی و احساسات کار دست آدم میده! این یعنی فاجعه.
روزهای آرومی پیش رو ندارم ولی باید محکم و قاطع باشم.
این روزها باز کار داره اذیتم میکنه، نمیدونم چرا هر چی سعی میکنم کنار بیام با شرایط نمیشه.
دلم پر از دست برخی همکارای مظلوم نما، کسایی که مخصوصا تو این دو سال اخیز جز دورغ و تظاهر چیزی ازشون نشنیدم و ندیدم!
گاهی به خودم میگم بیخیال ولی تا کی؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر