۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

سیلی زمانه


کلن نوسانات این روز‌ها زیاد است یک هو از اوج آرامش می‌رسی به دنیایی پر از استرس و نگرانی و بالعکس.
این روز‌ها هی مدام دراز می‌کشم روی تخت و فکر می‌کنم، اینکه تصمیم درست چیه؟
فک نمی‌کردم اینجور بشه ولی شد! شاید بهترین اتفاق همین بوده و هست.
اینکه در اوج ناراحتی و عصبانیت حرف‌هایی مطرح بشه که هر کدومش تلنگری باشه واسه باز شدن چشم‌ها، واسه فاصله گرفتن از احساسات و این باز شدن چشم‌ها لطفی بود که خدا در حق‌ام کرد.
گاهی شرایطی پیش می‌آد که عقل حکم می‌کنه از یه نفر دور باشی ولی احساست نمی‌ذاره، دستت رو می‌گیره و می‌برتت جلو و مدام بهت می‌گه کار درستی می‌کنی.
شاید تو اون شرایط به تنها چیزی که فک می‌کنی کمک کردن به یه انسان، به یکی که می‌دونی یاید از جا بلند شه ولی لازمه دستش رو بگیرن! ولی همه دور شدن.
من از تجربه‌های این سه ماه و چن روز به هیچ وجه پشیمون نیستم، عذاب وجدانی ندارم و به عنوان یک دوست مطمئنم کار درستی کردم شاید گاهی شتاب زده و تا حدودی هیجان زده ولی خوشحالم که بودم و دور نشدم.
این روز‌ها بعد از یک دعوا شاید هم جر و بحث اساسی، فرصتی پیش اومد برای فکر کردن برای مرور چن ده باره حرف‌های رد و بدل شده و نتیجه اینکه نمی‌شود همین جور رهابش کرد باید باز هم فرصت داد ولی این بار با چارچوب‌هایی که من تعیین می‌کنم.
این بار او باید واقعیت‌های دنیایی که در آن زندگی می‌کند را ببیند، باید از توهماتی که مدام در آن‌ها غوطه ور است، از آن رویا بافی‌ها و هذیان گویی‌ها فاصله بگیرد، باید بداند که زندگی گاهی سیلی‌های محکمی به صورت هر کدام از ما می‌نوازد، رد این سیلی‌ها می‌رود ولی لازم است هر از گاهی دردش را دوباره مزمزه کنیم تا فراموشمان نشود که زندگی بازی نیست و نمی‌شود همه چیز را ساده گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر