بعضی حرفها، بعضی یادها و خاطرهها هستند که با سنجاق وصل میشوند به همه زوایای روح و روان آدم.
اصلا سنجاق که خوبِ، انگار منگنه شدهاند به روح و روانم.
خلاصی ندارم از دستشان...
حدود یکسال گذشته و نمیدانم چرا برای یک بار هم شده نتوانستهام با این اتفاق کنار بیایم...
هنوز تقریبا هر روز دارم سووالها و جوابها را مرور میکنم...
هنوز اذان ظهر و مغرب که پخش میشود دقت میکنم یادم بیاید این همان اذان هراسناکی است که آنجا پخش میشد یا نه...
هنوز صدای ضجههای آزار دهنده آن مرد توی گوشم هست...
هنوز تصویر دخترکی را میبینم که از ترس کنج دیوار مچاله شده و داره موهاش رو میکنه...
هنوز که هنوز توی اون ۱۰ روز جا موندم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر