اوایل برای رسیدگی به کارهای پروندهام با مادرم میرفتم دادگاه انقلاب. نیم ساعت یک ساعت و گاهی هم بیشتر باید توی صف میایستادیم تا برسیم به اتاقک بازرسی و بعد با هماهنگیهایی که میشود برویم داخل.
بیشتر افرادی که توی صف دادگاه انقلاب بودند مادر، خواهر یا همسر افرادی بودند که بیشتر به دلیل قاچاق موارد مخدر و اعتیاد در بازداشت به سر میبردند.
اکثر این زنها دیگر خودشان یک پا وکیل و کاربلد بودند، هم برای گرفتن مرخصی، هم برای گرفتن عفو و هم رساندن مواد و سایر مورد.
قلق آدمهای مختلف از دادستان، قاضی و مدیر زندان و همه را میدانستند و تا حدودی هم به یکدیگر مشورت میدادند.
خلاصه توی مدتی که مجبور بودیم توی این صف لعنتی بایستیم هر بار سر درد و دل یکی از این زنها باز میشد و شروع میکردند به نقل ماجراهایی که بر سرشان آمده، کارهایی که کردند و راههایی که رفتند و...
آن زمانی که من داشتم حرص میخوردم که به فلانی یک ملاقات ساده نمیدهند یا خانوادهاش چه زجری میکشند برای یک دیدار چند دقیقهای زنی تعریف میکرد که چطور شوهرش با عفوهایی که خورده حکمش از اعدام رسیده به ۱۵ سال و خیلی هم امیدوار است که با چند تاعفو دیگر و هزارتا کار دیگر همین حکم به آزادی ختم شود.
سطح توقع بعضی از آنها هم در حدی بود که مثلن چرا به آقای قاچاقچی سایق دار تمام عید را مرخصی نمیدهند و فقط یک هفته میدهند و الخ.
خب بعضی از این آدمها از بدبختی و نداری افتاده بودند در این راه و بعضی از روی جاه طلبی و زیاده خواهی.
ولی همین آدمهایی که با مواد زندگی خیلیهای دیگر را هم نابود کردند بالاخره با دوندگی خانواده و عفو و هزار ترفند دیگر فرجی در کارشان پیش میآمد. تعدیل حکمی، عفوی، ملاقاتی...
ولی خیلی از زندانیهایی که برچسب ضد فلان و بیسار میخورند طی سالهایی که در زندان هستند همان ملاقات هفتگی هم با هزار بدبختی و منت نصیبشان میشود یا اصلن فراموش میشوند.
***
موردی بود که چند تا دزد را با وثیقه ۲۰ /۳۰ میلیونی آزاد کرده بودند و طی مدت آزادی حدود یک میلیارد تومن دزدی کرده بودند. بعد طرف نگاه فرمانده انتظامی میکرد و با پوزخند میگفت از کاری که کردهام پشیمانم...
بله یک دزد سایق دار با وثیقه ۲۰/ ۳۰ میلیونی بیرون میآید و میرود پی کارش و ککش هم نمیگزد از هر بار دستگیری.
بعد برای زندانیهای سی.. اسی وام... نی... تی آن هم بعد از اینکه خانوادهها به هزار در زدند، بارها رفتند و آمدند وثیقه صدها میلیونی تومانی تعیین میکنند برای چند روز مرخصی.
یا برای هر بار ملاقات انقدر خانوادههایشان را آزار میدهند که دیگر چیزی از روح و روان برایشان باقی نمیماند.
نمیدانم شکایت از این همه ظلم و بیعدالتی را باید کجا برد؟
دردهایی هستند که آدم تا خودش تجربه نکند حرف آن مظلوم درد کشیده را نمیفهمد حتی اگر برای همدردی بگوید میفهمم ولی واقعا نمیتواند درک کند...
مثل دردی که عمادها، ضیاها، سیامکها و صدها زندانی گمنام و نام داری که کشیدهاند و میکشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر