۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

باران، مهمونی و تنبلی

دلم می‌خواست امروز برویم بازار هفتگی وسط شهر ولی هوا ابری و بارانی‌ست و با این وضع هوا خبری از بازار هفتگی هم نیست.
ظهر خانه‌ی آقا و خانم م دعوتیم، ساعت دو.
صبح فهمیدم که ساعت‌های اینجا هم یک ساعت رفته جلو و از امروز اختلاف ساعت‌مان با ایران شده دو ساعت و نیم.
این هوای ابری دنبال دار که گاهی ممکن یک هفته کامل ادامه داشته باشسد غم‌انگیزه! یک جور غم رخوت‌آور که دوست داری فقط ولاو بشی روی کاناپه و پتو رو بکشی رو سرت و تمام روز رو به بیهوده‌ترین وجه ممکن بگذرونی‌ اگر تو این شرایط خودت رو بسپاری به این حال رسمن به فنا می‌ری، پس بهتر تا دیر نشده همه انرژی‌ت رو جمع کنی تا این معادله رو بهم بزنی.
دیروز یه کتاب جدید رو گرفتم دستم که خوندنش خیلی خوب پیش می‌ره، راضی‌م.
هر بار که از خوند فاصله می‌گیرم، نوشتن برام خیلی سخت می‌شه انگار که کلمه‌هام ته می‌کشن! این خیلی بده.

۱ نظر:

  1. من همه پستهات رو همون موقع که میذاری با موبایل میخونم. ولی کامنت نتونستم بذارم.
    خوشحالم برات.. فقط همین

    پاسخحذف