۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه

ور درمانی


یادم نمیاد آخرین بار کی از تعطیلات خوشم اومده یا حالش رو بردم ولی تا جایی که یادم تعطیلات همیشه با یه بجران رو به رو بودیم که خب حالا چیکار کنیم؟ یهویی همه می خوان با هم بزنن بیرون از شهر و واقعیت اینه که بیشتر مناطق تفریحی عمومی به گند و گه کشیده شده. جدا از اینکه اکثر جاهایی که آب بوده حالا آّبی نیست محیط زیست به شدت آلوده و پر از زباله است. حدود ده سال یا بیشتر که من هیچ جا نرفتمف منظورم جاهای تفریحی که قبلن می رفتیم زمانی که یا جاده ها آسفالت نبود یا انقد ماشین نبود که همه بیفتن راه. حداقل آدم تو خونه بمونه کمتر حرص می خوره. سر همین قضیه کم آبی. مدام روی مصرف خانوارها تاکید می شه ولی اینجوری که من خوندم و این بر و اون بر می گن بیشترین مصرف آّ و هدر دهی تو بخش کشاورزی که خیلی هم صداش رو در نیاوردن و هی می گن مردم کم مصرف کنن. طبق یه آماری که دیدم بیشترین مصرف در بخش کشاورزی با بازدهی بسیار کم!خب چرا باید اینجور باشه؟ چون ما بقیه چیزامون هم یه جور دیگه است.همین چمن های توی بلوار. هر روز باغبون ها دارن آب می دن حدا از اینکه هفته ای حداقل یه بار لله می ترکه و کل بلوار رو آب بر می داره و وقتی هم اعتراض می کنی که چه وضعشه می گن به ما گفتن آب بدید و کاریتون نباشه! یه جور برخورد می کنن انگار اونایی که مسوولیتی دارن تو سیاره مریخ هستن بقیه که باید اجرا کنن ساکنان این جغرافیا. نمی دونم چرا یه دلسوزی جمعی یه احساس مسولیت جمعی وجود نداره. چرا همه می خوان از قبل هم فقط سود ببرن اون قدیم ها تابستونا جمع می شدیم خونه مادربزرگم تو جیاطش یه روز بساط غوره پاک کردن بودن یه روز رب گوجه گرفتن. همه در هم بگو بخند. کارا سریع پیش می رفت بعد هم هر کی سهم اش رو می گرفت و می رفت. الان چی؟ نه   مادبزرگی نه خونه قدیمی نه اون حس همکاری و مشارکت. یعنی هر جور ف می کنم سایه این بزرگ ترها که کم می شه محبت و دوستی هم بین آدم ها کم می شه. قدیم به حرمت بزرگ ترها خیلی اتفاق های خوب می افتاد و خیلی از اتفاق های بد این روزها وجد نداشت. قبلن انقد دیوارهای فرو نریخته بود. انقد قبح یه سری مسایل از بین نرفته بود. نمی گم قدیم همه چی اکی بود، ما ها خودمون و نسل پدر و مادرمون قربانی خیلی از کج سلیقگی ها و چارچوب هایی شدیم که مدام ما رو از تجربه کردن و رویایرویی با مسایل مختلف بار می داشت. می گفتن فلان چی درسته و ما باید قبول می کردیم نه چرایی نه حرف اضافه دیگه ای. ولی الان همه چیز از اون طرف بوم طوری افتاده که نمیشه جمع اش کرد. درسته اون چیزی که به نظر مشکل اساسی تو کشر مساله اقتصاد ولی زیربنای همه مشکلاتمون مسایل فرهنگی. اصلاح فرهنگ یا حتی نهادینه کردن فرهنگ یک موضوع هم کار راحتی نیست مخصوصن که حکومت که تریبون دستش می خواد اون چیزی که مدنظر خدش رو هر جر شده تحمیل کن و بیا پایین تا برس به هر قومیتی و گروهی که ف می کنه درست اونیه که اونا باورش دارن.نه اینکه همه مشکلا ت برگرده به حکومت ولی خب حکومت رو هم همین مردم می سازن و آدم فضایی ها نفشی درش ندارن. مثلن اگر بری بخوای یه جایی در مورد این مسایل صحبت کنی بی برو برگشت می گن سیاسی. انقد بدم میاد. تا آدم دهنش رو باز کنه حتی گوش نمی دن چی می خاد بگه سریع انگ می زنن سیاسی و خط فکری داره. تو مملکت ما به هر چیزی اعتراض بشه از پخش فیلم گرفته تا شرایط محیط زیست یا چرا فلان تیم ورزشی نتیجه گرفت، سیاسی
تو این چند روز نشستم پای دیدن خندوانه، چقد خوبه این عروسک خان و چه ایده خوبی بوده که یه عروسک رو بیارن  با لهجه حرف بزن و کسی هم گیر نده به ما توهین شد یا فلان و بیسار. جالب اینه که چقد همه خان رو دوست دارن، آهنگ های بندری می خونه، همه رو شاد می کنه و خیلی هم تکیه کلام هاش جالبه. تو کشوری که از فرق سر تا نوک پا می تونن به همه جات گیر بدن چه حکومت چه مردم عادی کوچه بازار خیلی باید مراقب بود تا بهونه دست کسی نداد. مخصوصن تو مسایل قومیتی که هر قومی می خواد انتقام همه بدبختی ها و مصیبت هایی که کشیده از یکی بگیره..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر